بررسی یک کارتون سیاسی با رویکرد نشانه‌شناسی ساختارگرا

بررسی یک کارتون سیاسی با رویکرد نشانه‌شناسی ساختارگرا (با ارجاع بینامتنی به روایت «ملانصرالدین» و اصطلاح «بر خر مراد سوار بودن»)

نویسنده: سیدمصطفی جهانبخت

در کارتونی، اثر «هادی حیدری» که در صفحه اینستاگرام او منتشر شد؛ «مسعود پزشکیان» رییس‌جمهور ایران سوار بر الاغی است که بر گردنش «وفاق» نوشته شده است. سوارکار شلاقی در دست دارد و برعکس روی الاغ نشسته، در حالی که الاغ بی‌توجه به او در دشتی سرسبز در حال چریدن می‌باشد. اگرچه این کارتونیست نام آشنای مطبوعات ایران، کمی بعد از انتشار، کارتون مورد نظر را از صفحه فضای مجازی خود حذف نمود، اما بازخوردهای منفی بسیاری نسبت به این کارتون شکل گرفت و حتی در خبرها آمده بود که با شکایت دادستانی تهران، علیه حیدری اعلام جرم شده است!

اگر به این اثر طنزآمیز، با بار سیاسی که دارد؛ با رویکرد نشانه‌شناسی ساختارگرا، با تمرکز بر مفهوم «دال/مدلول»، «تقابل‌های دوگانه» و «بینامتنیت»، نگاه دوباره‌ای کنیم، خواهیم دید که این اثر تلاش دارد معنایی ضمنی در پیوند با روایت آشنای «ملانصرالدین» و اصطلاح «بر خر مراد سوار بودن» را به بیننده بازنمایی کند.

۱- ساختار نشانه‌شناسی تصویر:

در نشانه‌شناسی ساختارگرا، هر نشانه از دال (صورت) و مدلول (مفهوم) تشکیل شده است. در کارتون مورد بحث:

- مرد سوارکار: دال = فردی جدی با کت و شلواری بر تن؛ مدلول = سیاست‌مداری مسئول و تلاش‌گر

- الاغ با واژه «وفاق»: دال = حیوانی در حال چرا در دشتی سبز؛ مدلول = نماد منفعت طلبی، لجاجت و ناهماهنگی غریزی

- ابزار هدایت: دال = شلاق؛ مدلول = اراده برای هدایت، کنترل عقلانی

- حالت سکون الاغ: دال = بی‌توجهی به سوار و چریدن؛ مدلول = نافرمانی، خودخواهی، مقاومت در برابر اصلاح یا وحدت

۲- خوانش واژگان و اصطلاحات فرهنگی:

اصطلاح «بر خر مراد سوار بودن» در زبان فارسی به‌معنای رسیدن به خواسته‌ها و تسلط کامل بر اوضاع است. در تصویر مورد بحث، در ظاهر مرد «بر خر مراد» سوار است، اما خر در حال بی‌توجهی و سکون است. در این خوانش، تصویر به‌صورت طنزآمیز، وارونه‌سازی این اصطلاح را نشان می‌دهد:

- سوارکار با نیت مثبت، ابزار هدایت دارد.

- خر اما خرِ مراد نیست؛ لجوج و بی‌حرکت است.

- خرِ مراد به خرِ نافرمان تبدیل شده و مانع تحقق ارادۀ عقلانی سوارکار برای حرکت شده است.

۳- تقابل‌های ساختارگرا:

در این خوانش، تقابل‌های زیر به‌وضوح در تولید معنا نقش دارند:

- عقل/غریزه: مرد به‌عنوان عقل فعال؛ خر تابع غرایز

- هدایت/نافرمانی: ابزار هدایت در برابر مقاومت بی‌منطق

- تلاش/سکون: قامت برافراشتۀ سیاست‌مدار در برابر انفعال خر

- هدف‌گرایی/بی‌تفاوتی: مرد در پی حرکت با وفاق؛ خر در پی منافع شخصی (چریدن)

۴- پیوند بینامتنی با ملانصرالدین:

روایت‌های ملانصرالدین اغلب حامل نقد اجتماعی با زبانی طنز هستند. یکی از روایت‌ها چنین است:

«ملانصرالدین برعکس روی الاغی نشسته بود که راه نمی‌رفت. مردم او را مقصر دانستند، اما ملا گفت: من درست نشسته‌ام، این خر است که غلط ایستاده است».

در پیوند با این کارتون:

- مرد سوارکار همانند ملانصرالدین سرشار از حکمت و مورد قضاوت مردمان است اما بی‌تقصیر!

- خر نماد زیردستانی است که نافرمان و منفعت طلب هستند و نه قربانی قدرت!

- بار معنایی روایت به نفع سوارکار و علیه ابزار (خر/وفاق) جهت‌گیری می‌کند.

نتیجه‌گیری:

در خوانشی ساختارگرایانه و بینامتنی، تصویر مورد بحث نه‌تنها نقدی بر سیاست‌مدار نیست، بلکه تصویری از مسئولیت‌پذیری، عقلانیت و ارادۀ او است که در مواجهه با زیردستانی ناهماهنگ، نافرمان، لجوج و به دنبال منافع غریزی، ناکام مانده است.

در این روایت، همانند روایت ملانصرالدین، حق با سوار خواهد بود؛ مشکل از خر است که راه نمی‌رود!

این بازخوانی با وارونه‌سازی برداشت غالب، ما را وادار می‌سازد تا نقش جامعه سیاسی و سازوکارهای مقاومت پنهان آن در برابر اصلاح و وفاق را بازاندیشی کنیم.

مصاحبه من با هفته نامه بامداد لرستان در سه شنبه 14 دی 1400 / سال بیست و پنجم / شماره 969

گفت و گو با سید مصطفی جهانبخت هنرمند برجسته و صاحب سبک لرستانی:

سوژه ها همیشه در اطراف ما هستند

گزارش: حامد چنگایی

سید مصطفی جهانبخت از چهره های هنری برجسته و فعال لرستانی است که در زمینه کاریکاتور و کارتون کار می کند. هنرمندی صاحب سبک و پر کار اما بی ادعا و فروتن. این هنرمند خوب، در عرصه ادبیات نیز صاحب اثر است کما اینکه کتابی در رابطه با اشعار مهستی گنجوی را از او می شناسیم. همچنین تبحر و تسلطی خاص بر زبان انگلیسی و امر ترجمه دارد. هرچند سید مصطفی جهانبخت بخاطر تواضع ذاتی خود از مصاحبه گریزان است اما با اصرار فراوان بامداد لرستان بالاخره هفته گذشته با او به گفت و گو نشستیم که حاصل این گفت و گو اکنون پیش روی شماست تا بهتر و بیشتر هنرمندان خود را بشناسیم.

- ابتدا در رابطه با کارتون توضیح بدهید که چیست و کارتونیست کیست؟

جهانبخت: کارتون نوعی از طراحی است که با سادگی در ترسیم به بزرگ نمایی یا کوچک نمایی در مشخصات بارز سوژه می پردازد و به طور ویژه به طراحی هایی گفته می شود که در روزنامه ها و مجلات منتشر می شود و به مسائل و مشکلات سیاسی و اجتماعی و نقاط قوت و ضعف آنها توجه دارد. البته با همین عنوان، فیلم های انیمیشن کارتونی را هم داریم که به آنها نیز کارتون می گویند و به شخصی که ترسیم کننده کارتون است کارتونیست گفته می شود.

- آیا باید بین کاریکاتور وکارتون فرق قایل شویم؟

جهانبخت: در مورد تعاریف این دو باید بگویم که کارتون و کاریکاتور تقریباً تعریف مشترکی دارند و تفاوتشان فقط در سوژه ای است که به آن می پردازند. سوژه در کارتون ممکن است فرد یا حیوان یا شیء و یا حتی یک تفکر و ذهنیت باشد. اما در کاریکاتور سوژه فقط انسان و ویژگی های بارز چهره و اندام او است که بزرگ نمایی یا کوچک نمایی می شود، آن هم به صورتی که چهره فرد برای بیننده قابل تشخیص باشد. در حقیقت کاریکاتور به نوعی جزئی از کارتون است.

- درمورد زبان کاریکاتور وکارتون توضیح دهید که چطور با مخاطب ارتباط برقرارمی کند؟

جهانبخت: سؤالی پرسیدید که جوابش بسیار طولانی است! اما در حد فرصتی که هست تا جایی که بتوانم کوتاه پاسخ می دهم. در اصل هنر به نوعی یک رسانه است و می دانیم که رسانه برای انتقال پیام هست. پیام این رسانه ای که هنر نام دارد، چه تئاتر باشد، یا فیلم و یا موسیقی، تنها زمانی توسط مخاطب درک می شود که زبان آن را بداند! در هر رسانه، اولین گام برای درک پیام، دانستن آن زبانی است که پیام با آن منتشر می شود. اگر شما بدون آنکه زبان ژاپنی را بدانید، پیام یک رسانه ژاپنی را ببینید، با آن ارتباط برقرار نخواهید کرد. کارتون و کاریکاتور نیز که زیرمجموعه هنرهای تجسمی محسوب می شوند، رسانه ای هستند که از زبان بصری استفاده می کنند. هنرمند کارتونیست و کاریکاتوریست با این رسانه در تلاش است تا با زبانی ساده و با استفاده از کمترین عناصر بصری با مخاطبین ارتباط برقرار کند. اما همین سادگی و استفاده از کمترین عناصر بصری، کارتون و کاریکاتور را به استفاده از زبان و بیان طنزآمیز، کنایات، ایهام و اشاره، استعاره ها و نمادها هدایت می کند. بنا بر این مخاطب باید به مجموعه ای از این نمادها و اشارات و کنایات نیز آشنایی داشته باشد. به عنوان مثال، صندلی وسیله ای برای نشستن است اما ممکن است نمادی از قدرت و حکومت در نظر گرفته شود. حال اگر در کارتونی یا کاریکاتوری به جای سر یک شخصیت، یک صندلی قرار گرفته باشد، معنی آن بدون دانستن معنی نماد صندلی درک نخواهد شد. در حقیقت مخاطب باید از الفبای سواد بصری و اصول زیبایی شناسی تصویر و همچنین از نمادها و نشانه های تصویری رایج در فرهنگ و بالطبع در ادبیات و هنر آشنایی نسبی داشته باشد تا بتواند با یک اثر کارتون ارتباط برقرار کند.

- عموماً شما سوژه را انتخاب می کنید یا سوژه به سراغ شما می آید؟

جهانبخت: سوژه ها همیشه در اطراف ما هستند. فقط باید کمی دقت کنیم و از بین آنها دست به انتخاب بزنیم. سوژه ای که تکراری نباشد یا اگر تکراری بود نوع ارائه آن تکراری نباشد. البته گاهی هم سوژه ای از دور همه را کنار می زند و خودش را نشان می دهد!

- از چه زمانی و چطور به سمت این بخش تمایل پیدا کردید؟

جهانبخت: پدرم فرهنگی بود و تا به یاد دارم همیشه کاغذ و قلم در خانه ما به وفور یافت می شد و مهمترین سرگرمی کودکی ما، طراحی و نقاشی بود. یکی دیگر از سرگرمی های ما در سالهای جنگ عراق ضد کشورمان، خواندن مجلات و روزنامه ها بود. مادرم مجله «زن روز» می خرید و هر وقت من همراهش بودم از دکه روزنامه فروشی در سبزه میدان، «کیهان بچه ها» را با آن تصویرسازی های کارتونی برای من می خرید. مجلات «دانستنیها»، «کیهان ورزشی» و «دنیای ورزش» هم در خانه اقوام پیدا می شد که گاه گاهی در آنها کارتونی چاپ شده بود. در همان سالهای جنگ، نشریه «فکاهیون» هم چند باری برای من خریدند که کارتون ها و کاریکاتورهای اساتید بزرگی در آن چاپ می شد. پس از جنگ هم که نشریات «طنز و کاریکاتور» و «گل آقا» منتشر شدند، در تربیت بصری ما و آشنایی با کارتون بسیار مؤثر بودند. همه اینها دست به دست هم دادند تا بدون داشتن مربی در زمینه کارتون و کاریکاتور گاه گاهی کارهایی انجام بدهم. اما به صورت رسمی با شروع فعالیت «خانه کاریکاتور لر» توسط هنرمند هم استانی جناب آقای «داود یاراحمدی» در سال 1375 به جمع کارتونیستها و کاریکاتوریستهای آن روزهای خرم آباد وارد شدم.

- گفتید در آن روزها، مگر این روزها کارتونیستها و کاریکاتوریستهای خرم آباد کجا هستند؟

جهانبخت: در آن روزها حدود هشتاد نفر عضو خانه کاریکاتور لر بودند که البته شاید شصت نفری از آنها هنرجو محسوب می شدند، اما هنرجویانی بودند که آثارشان از کارتونیستهای خوب کشور چیزی کمتر نداشت. با مهاجرت بعضی از اعضای اصلی برای تحصیل و کار به سایر نقاط کشور در آن زمان، کم کم خانه کاریکاتور و اعضایش از هم پاشیده شد. به قول معروف که می گویند «غم نان اگر بگذارد»، غم تأمین معاش نگذاشت جمع کارتونیستهای خرم آباد جمع بماند!

- یعنی در استان ما یک هنرمند، به خصوص در رشته هایی مثل رشته شما، نمی تواند از طریق پرداختن حرفه ای به هنر زندگی اش تأمین شود؟

جهانبخت: امیدوارم از پاسخی که می دهم سوءبرداشت نشود! کارتون و کاریکاتور برای انتشار و انتقال پیام نیاز به رسانه های مکتوب و مجازی دارند. قبل از هر جایی همین نشریات و خبرگزاری های استان را نگاه کنید. کاری ندارم به خبرگزاری ها و نشریات سراسری که متصل به جاهای خاص هستند و این را هم می دانم که اوضاع نشریات چاپی مستقل و رسانه های آنلاین هم زیاد خوب نیست. اما چند تا از آنها ستون کارتون و کارتونیست و کاریکاتوریست دارند؟ چند تا از آنها عکاس استخدام کرده اند و برای عکس هایش هزینه می کنند؟ کدام خبرگزاری و پایگاه خبری مستقل به نویسندگانش حق التألیف می دهد؟ همه اینها به کنار، کدام اتحادیه و صنف هنری و مطبوعاتی در مورد حقوق مادی و معنوی آثار هنرمندان و نویسندگان پیگیر بوده است؟ حتماً دیده اید که بعضی اوقات اثر یک هنرمند یا یک نویسنده را بدون اطلاعش و یا حتی بدتر بدون ذکر نامش در رسانه ای منتشر کرده اند. وقتی حقوق مادی و معنوی آثار هنرمندان و نویسندگان برای رسانه ای اهمیت ندارد، چطور آن رسانه می خواهد از حقوق مردم دفاع کند؟ به نظرم هیچ هنرمندی از طریق رسانه های استان و حتی رسانه های سراسری در زمینه هنر کارتون و یا حتی نوشتن نمی تواند زندگی اش را تأمین کند. حالا البته وضع رسانه های سراسری هم بهتر از استانی ها نیست، مگر آنها برای یک اثر کارتون یا عکس یا نوشته و مقاله چقدر پرداخت می کنند؟! پول یک کیلو هویج هم نیست!

- اصولاً اقتصاد هنر در استان می تواند گرداننده زندگی هنرمندان باشد؟

جهانبخت: در این استان بستگی دارد در چه رشته ای باشد. مثلاً هنرمندان موسیقی با استقبالی که مردم از آموزش موسیقی و یا برپایی کنسرتها می کنند وضع نسبتاً بهتری دارند. البته نه همه آنها بلکه تعدادی که به سطحی رسیده باشند که بتوانند کلاس و کنسرت برگزار کنند که آن هم فصلی است و دائمی نیست. اما بسیاری دیگر از هنرمندان در رشته هایی مثل تئاتر و هنرهای تجسمی در استان فرصت های چندانی ندارند و حتی بهتر است بگویم اصلاً فرصتی ندارند تا از طریق هنرشان امرار معاش کنند. اصولاً اقتصاد هنر در جایی رشد خواهد کرد که اقتصاد آن به حدی پیشرفت کرده باشد که مردمانش حالا برای پر کردن جاهای خالی زندگیشان به هنر هم نگاهی کنند. مگر استان ما استانی پیشرفته از لحاظ اقتصادی است که بخواهیم اقتصاد هنری اش رشد کرده و پیشرفته باشد؟ همین می شود که مهاجرت هنرمندان هم استانی به تهران و حتی خارج از کشور را شاهدیم!

- به نظرشما خوب است که هنرمندان شغلی درکنار هنرشان داشته باشند یا نه؟ یا اینکه وقتشان صرف کار حرفه ای هنر شود؟

جهانبخت: در ایران باید شغل دیگری داشته باشید و برای دل خودتان هنر را دنبال کنید. این امر هم موجب می شود که هنر حرفه ای نشود. تعداد اندک هنرمندان حرفه ای در ایران نشان دهنده این هست که هنر هنوز حرفه ای نشده است، حتی در سینما! سینمایی که اصولاً باید نتیجه همه هنرها و حتی نتیجه صنعت باشد! نه صنعت ما پیشرفت کرده و نه هنر ما! هر چه داریم از قدیم داشته ایم و از قدیم هم گفته اند: «داشتم، داشتم، حساب نیست».

- بین کار و هنرتان چطور ارتباط برقرارمی کنید؟

جهانبخت: کار من از بخت و اقبال خوب در ارتباط مستقیم با دوستان هنرمند و ادیب و فرهیخته هم استانی است. در اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی لرستان به عنوان کارشناس امور مؤسسات فرهنگی هنری در تشکیل پرونده و صدور مجوز مؤسسات به این دسته از دوستان خدمت می کنیم. گاهی که به ما سری می زنند و برای کار اداری مراجعه می کنند، گپ و گفتی می کنیم و از احوالشان با خبر می شویم. در همین صحبت ها بعضی سوژه های فرهنگی، اجتماعی و سیاسی را با هم مرور می کنیم و نتیجه اش بعضی اوقات می شود کارتون یا نوشته و یا شعری!

- راستی دستی هم در نویسندگی دارید! یک کار تحقیقی در رابطه با مهستی گنجوی از شما مطالعه می کردم که خیلی خوشم آمد. به تحقیق و تالیف هم علاقه دارید؟ در مورد این اثر توضیح می دهید؟

جهانبخت: سپاس از لطف شما! بله! گاه گاهی در کفش دوستان شاعر و نویسنده، نوک پایی می زنیم! راستش کتاب «مهستی گنجوی، تصویرگر کلمات» نگاهی است بر مسأله بیان در رباعیات این بانوی شاعر عهد سلجوقی که کمتر به او پرداخته شده است. تعدادی از رباعیات او را از نظر تشبیهات، کنایات و سایر مسائل بیانی مورد بررسی قرار دادم. این عناصری که گفتم در خلق تصاویر در شعر جایگاه ویژه ای دارند. مهستی گنجوی هم با ظرافت های بسیار در رباعیات خود از آنها استفاده کرده و شعری قوی دارد. بی اغراق بگویم شاید این اولین کتاب در زمینه نقد و معرفی شعر مهستی است.

- با کارترجمه چطور؟ به نظر من از مترجمین خوب هستید.

جهانبخت: ممنونم که این نظر را نسبت به من دارید! راستش فقط یک ترجمه مشترک از من با دوست هنرمند بزرگوارمان آقای «عیسا امیری چولاندیم» توسط انتشارات «فرهنگسرای میردشتی» با نام «طراحی صنعتی؛ نگرش ها، شیوه ها» در سال 1394 منتشر شده است. گاه گاهی هم شعری یا مطلبی که نظرم را جلب کرده، ترجمه می کنم و با لطف دوستانی مثل دکتر «احمد بیرانوند» که از شاعران هم استانی و صاحب سایت ادبی «آوانگاردها» است در آنجا یا در وبلاگ شخصی خودم و یا صفحات دنیای مجازی منتشر می کنم. پس خیلی مانده تا مترجم خوبی باشم!

- هیچ به این فکر کرده اید که ترجمه را حرفه ای ادامه بدهید؟

جهانبخت: ترجمه هم مثل خیلی کارهای دیگر وابسته به اوضاع اقتصادی است که وضعش را بهتر می دانید. بازار نشر را هم که می دانیم اوضاعش چطور است. کتابی چاپ می شود با پنجاه نسخه! صد نسخه! چیز دیگری که هست، اینکه مترجمی چند سال روی کتابی کار کرده و منتشر شده؛ ناگهان می بینید همان ترجمه را با ویرایش یا بدون ویرایش، یک انتشاراتی که نه؛ بلکه چند ناشر دیگر هم وارد بازار کرده اند! بعضی قوانین حفظ حقوق مادی و معنوی آثار یا همان copy right در ایران وجود دارد؛ اما مثل خیلی از قوانین دیگر ضمانت اجرایی ندارد! ضمانت اجرای نقض حقوق مالکیت ادبی و هنری می‌تواند کمک کننده باشد به حفظ بیشتر حقوق پدیدآورندگان آثار. در ایران قوانین متعددی در این زمینه وجود دارند. قانون حمایت از حقوق مؤلفان و مصنفان و هنرمندان، قانون ترجمه و تکثیر کتب و نشریات و آثار صوتی، قانون حمایت از حقوق پدیدآورندگان نرم افزارهای رایانه ای، قانون مطبوعات و قانون اصلاح قانون مطبوعات؛ که همگی به صورت پراکنده در سالهای مختلف مصوب شده اند. حدود سال 1390 هم البته لایحه جامع حمایت از حقوق مالکیت ادبی و هنری و حقوق مرتبط که در آن به صورت یکپارچه به بحث ضمانت اجراهای نقض حقوق مالکیت ادبی و هنری پرداخته شده توسط دولت وقت به مجلس داده شده که متأسفانه هنوز به تصویب نرسیده است. همچنین ایران عضو هیچ کدام از کنوانسیون های بین المللی مرتبط با حقوق مؤلفین نیست. برای مثال «موافقتنامه تریپس» را اگر ایران بپذیرد، آثار پدیدآمده در ایران در هر کجای جهان شامل حفظ حقوق مالکیت مؤلفین خواهد بود.

- صحبت پایانی!

جهانبخت: ممنون از لطف شما!

تالیف کتاب ''مهستی گنجوی، تصویرگر کلمات''، توسط پژوهشگر لرستانی

 

 

 

 

 

 

 

کتاب "مهستی گنجوی، تصویرگر کلمات" نوشته سید مصطفی جهانبخت، پژوهشگر لرستانی، توسط انتشارات سنگ نِبِشته خرم آباد منتشر و راهی بازار نشر شد.

به گزارش روابط عمومی اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی استان لرستان، به گفته مولف، در این کتاب،  برای اولین بار به ظرایف و دقایق رباعیات مهستی گنجوی، شاعر قرن ششم هجری پرداخته شده است که در محافل و مجامع ادبی کمتر درباره ی آن صحبت کرده اند.

جهانبخت افزود: در این کتاب ضمن بررسی اجمالی درباره ی زمان زیستن این بانوی شاعر، به مساله بیان در رباعیات او پرداخته ام و با استخراج تشبیهات، کنایات و استعارات در رباعی های مهستی، به دنبال آشنا کردن خوانندگان و علاقه مندان شعر فارسی با تصویر‌سازی های بدیع این شاعره بوده ام .

لازم به ذکر است که کتاب" مهستی گنجوی، تصویرگر کلمات " در ۱۵۰ صفحه و به تعداد یک هزار نسخه در دی ماه سال جاری توسط انتشارات سنگ نِبِشته خرم آباد منتشر و به بازار نشر ارائه گردید.

۱۶ دی ۱۳۹۸ ۱۳:۵۹

لینک خبر

هفته فرهنگی اقتصادی لرستان در تهران

با وجود انتقادات زیادی که به این گونه برنامه ها دارم، اما دوستانی که در تهران و شهرهای اطراف هستند از این فرصت استفاده کنند و بازدیدی از تواناییهای پیدا و پنهان استان لرستان داشته باشند.

بوستان گفتگو، خروجی بزرگراه حکیم به جنوب بزرگراه چمران، 25 تا 29 مرداد 1395

از مهمترین نواقص در این برنامه ها که هر چند سال یکبار و یا هر سال به صورت تکراری در این رویداد فرهنگی اتفاق می افتد و نارضایتی هنرمندان و مردم را در پی دارد می توان به موارد زیر اشاره کرد که البته امیدواریم در برنامه امسال رخ ندهند:

- تأخیر در اجرای برنامه‌ها
- سخنرانی‌های طولانی مسؤولین استانی و غیراستانی
- عدم استفاده از لباس محلی توسط غرفه داران (هر چند گویا امسال استانداری محترم دستور داده اند که همه کت و شلوار سرمه ای به تن کنند! البته نه خانمها!)
- استفاده نکردن از تمام بضاعت‌های فرهنگی و ادبی استان و از آن بدتر تقدیر و معرفی هنرمندانی که فقط شناسنامه‎ای به نام لرستان دارند (بزرگواری می گفت طرف بر اثر اشتباه مأمور ثبت احوال زایچه لرستان شده!)
- عدم پرداخت به‌موقع حق‌الزحمه برخی عوامل و هنرمندان
- اجرای برنامه‌های تکراری از سال های گذشته
- و مهمتر از همه که خوب است خبرنگاران و اهالی رسانه و شکرشکنان شیرین گفتار حکایت ها کنند، دادن مدیریت اجرایی برنامه بدون برگزاری هر گونه مناقصه به یک شرکت فرهنگی هنری با دخیل بودن برخی عوامل و کارکنان استانداری در این امر و تعیین برگزارکنندگان و گردانندگان برنامه از سوی آنها بود که شائبه «بِـرار بـَر»* کردن قضیه را ایجاد می کند! به گونه ای که طراح اصلی برنامه در میانه راه از دست ایشان عطای برنامه را به لقایش بخشید و رفت!
از اولین سوتی های این هفته هم پوستر آن و تشابه عجیبش به پوستر سال گذشته جشنواره منطقه ای مطبوعات غرب کشور بود:
 
---------------------------------

*بِـرار بَـر/bɛrɑr bær/ کردن: مثل لری به معنی سهم الارث را میان برادران تقسیم کردن و سهمی از آن به خواهران ندادن

دریغ خند

روز سیزدهم آبان ماه 1392 چنان سردردی دچارمان شد که نصیب گرگ بیابان هم نشود. گویا میگرن خفیفی داشته ایم و نمی دانستیم و البته کمی تا قسمتی هم باد سردی به کلّه ی مبارک مان خورده بود و نیز یک سره شدن زنگ آیفون با نم باران در نیمه شب که موجبات از خواب پریدن ما را باعث شد، همه دست به دست هم دادند تا کارمان به بستن سر آن هم با شال و روسری و خوردن ژلوفن و استامینوفن و غیره ذلک کشیده شود و دکتر و استراحت در منزل و اداره نرفتن هم به دنبال آن.

 

اما به حکم "وَعَسَى أَن تَكْرَهُواْ شَيْئًا وَهُوَ خَيْرٌ لَّكُمْ" (قسمتی از آیه 216 سوره بقره: و بسا از چیزی بدتان بیاید و آن چیز به سود شما باشد) همین سردرد فرصتی شد که کتاب شعری را بخوانم که یک روز قبل دوست شاعر و نویسنده خرم آبادی مان آقای عبدالرضا شهبازی به ما هدیه کرده بود. کتاب شعر طنزی از یک بانوی شاعر اصفهانی که چند جلدی از آن را برای شهبازی عزیز ارسال نموده بودند تا به دوستان اهل ادب هدیه کنند. جالب است که پشت جلد آن شعری گذاشته بودند که گویی شرح اوضاع ما بود به این شرح:

 

من دردسر زیاد دارم ای دوست

یک کلّه رو به باد دارم ای دوست

 

با این که به روزگار بد باخته ام

بر طنز من اعتقاد دارم ای دوست

 

الغرض... کتاب "مجموعه شعر طنز: دریغ خند" نوشته سرکار خانم "زهرا دُرّی" متخلص به "پاییز" توسط انتشارات لوح محفوظ تهران و مجری طرح کتابسرای سلام اصفهان در همین پاییز 1392 منتشر شده است و 52 شعر قد و نیم قد از ایشان در این مجلد توی سر و کول هم می زنند تا زودتر به چشم خواننده راه پیدا کنند.

 

شعرهای طنز درّی با بن مایه های اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و حتی اعتقادی ای که دارد بازگویی چیزهایی است که برای همه ی ما آشنا هستند اما آن قدر به دیدن و شنیدن آنها عادت کرده ایم که برای مان جای هیچ انتقادی از آنها نیست. اما شاعر در این مجموعه با ریزبینی ای بسیار زنانه و با لحنی زنانه تر همین اتفاقات عادی شده ی زندگی را با تیغ تیز طنز چنان جراحی کرده اند که جای بخیه اش اصلاً معلوم نیست.

 

از شطحیه تا ادعیه و از خواستگاری تا عدم خواستگاری و خلاصه از شیر مرغ تا جان آدمیزاد در این بین با موضوع قرار گرفتن در شعر این شاعر اصفهانی، خنده را به لب های من آورد. البته به عنوان کسی که طنز را کم و بیش می شناسد، در این چند وقت اخیر شعر طنزی به این اندازه که با آن بخندم را ندیده بودم. خنده ای را که عرض می کنم خنده با صدای بلند بود به نحوی که همسر مکرمه مان وقتی خنده های ما را دید اول کمی با تعجب زل زد که چه خبر است، نکند ما از سردرد به سرمان زده است و می خندیم، اما وقتی کتاب را دید، پرسید که این کتاب چیست و وقتی یکی دو بیت از آن را برای او خواندم، موجبات فرح ایشان نیز گردید.

 

اصولاً طنزی که قلقلک ندهد طنز نیست. حالا حساب کنید طنزی که باعث خنده با صدای بلند شود چقدر طنز است؛ آن هم خنده های یک نفر که چندان اهل خندیدن های الکی نیست. معیار و متر من برای طنز البته فقط مقدار و اندازه ی خنده نیست. خنده دار بودن به اندازه ی خودش مهم است اما شرط کافی برای یک طنز نیست. اگر این طور بود که خیلی از مسئولین ما آدم های طنازی می شدند چرا که هر روز حرف های خنده دار زیادی می زنند. مهم تفکری است که طنز به شما ارائه می دهد. همان پیامی که مد نظر شاعر، نویسنده و یا کاریکاتوریست است و خیلی اوقات از بخت بد چند پهلو است و باعث دردسر. البته این چند پهلو بودن خیلی هم بد نیست و می توان با استفاده از همان ها از دردسرهای احتمالی فرار کرد... به هر حال!

 

فضای طنز مجموعه ی شعر دریغ خند فضایی زنانه است. انتخاب موضوعاتی چون داشتن و نداشتن خواستگار و یا داشتن مزاحم های متلک گو در خیابان، ارائه دغدغه های زنان از آرایش و ماتیک و لباس و دامن گرفته تا مساله ی روز زن و مهریه و جهیزیه در ایجاد این فضای کلی نقش اساسی دارند. این زنانه شدن فضای شعری ی کتاب بی هیچ شکی به خاطر زن بودن شاعر است که اظهر من الشمس است و واضح، اما اصولاً اگر اسم شاعر بر کتاب نبود با تکیه بر همین عناصری که اشاره شد می توانستیم شعرها را به یک شاعر زن نسبت بدهیم و یا حداقل راوی را زن بپنداریم. به طور مثال در شعر "ویراستاری" در صفحه 62 کتاب به طور مشخص فضایی زنانه طرح شده است و عناصر زنانه در آن به خوبی آشکار است:

 

ابتدا دستان خود را آبیاری می کنیم

بعد از آن سیمای خود را صافکاری می کنیم

 

میکرودرم و لیزر و بوتاکس و از این چیزها

با امید خوشگلی ویراستاری می کنیم

 

و شاعر در ادامه گونه ها را گلگونه می زند، ناخن ها را سوهان می کشد، از تلاش برای حفظ رنگ رژ لب در موقع غذا خوردن می گوید، گم کردن ریمل را در حد سوگواری می داند و حسادت و خودشیفتگی ی زنان را بیان می کند. در دیگر اشعار نیز با استفاده از همین عناصر و واژگانی که بیشتر در دنیای زنانه کاربرد دارند به خلق این فضا کمک بیشتری می شود. غیر از زنانه بودن فضا آنچه به تلطیف و زیبایی این مجموعه کمک فراوانی کرده است، آشنا بودن فضای شعر برای خواننده است. شاعر با استفاده از مسایل و اتفاقات روزمره به نحوی هنرمندانه آن را ارائه می دهد و با چاشنی طنز، تلخی ی آنها را به شیرینی تبدیل می کند. نویسنده یا شاعر طنز در حقیقت طنّاز و طبّاخ است، طبّاخ کلمات!

 

به هر تقدیر پس از مدتها کتاب شعر طنز خوب و فراتر از خوبی به دست ما رسید که خواندنش از اوجب واجبات است برای هر کسی که دستش به این کتاب می رسد.

 

شعر زیر با عنوان "پفک" نمونه ای زیبا از اشعار طنز زهرا درّی است که در صفحه 45 کتاب "دریغ خند" آمده است:

 

هر جا که شود جفتی و تک می گویند

آن جمله ی درد مشترک می گویند

 

در کوچه و بازار و کلاس و اتوبوس

یا پارک و توی چرخ و فلک می گویند

 

"قربان شما"، "جگر"، "کبد"، "قلب"، "نفس"!

"فلفل کوچولوی بانمک" می گویند

 

"یک بوس"، "بلا"، "بیا"، "نرو"، "وای مامان!"

"پیرهن صورتی بی کلک" می گویند

 

لاغر بزنی "باربی" و "مانکن" هستی

باشی تپلی تو را "پفک" می گویند

 

گر توی بیابان بروی، چوپان ها

آن "بره ی عشق نی لبک" می گویند

 

شاعرصفتان عاشق کشک و زرشک

هم "قاصدک" و هم "عسلک" می گویند

 

باشی تو نویسنده و حرفی نزنی

این جاست تو را "سامیه لک1" می گویند

 

بعضی به یقین و اند بی شرمی ها

بعضی به خجالت و به شک می گویند

 

بعضی به دو ابروی کج و معوج خویش

بعضی به سبیل و چشم و فک می گویند

 

با ریش و به تسبیح و سر نبش، یواش

لبّیک زنان، "حور و ملک" می گویند

 

فرقی نکند شلخته باشی یا شیک

آراسته یا که بی بزک می گویند

 

با چادر و بی چادر و کوتاه و بلند

پوشیده چه با شال و لچک می گویند

 

تا پاسخ شان نگه کنی از سر خشم

پشت سر هم "نزن کتک" می گویند

 

گر واکنشی به حرف هاشان ندهی

این بار تو را "زده کپک" می گویند

 

دلخورشدگان گنده بک نامت را

آن "پیرزن خورده ترک" می گویند

 

وقتی که شعورشان به میمون نرسد

بد نیست بگویی: "به درک می گویند!"

 

شیراز، کنار قبر حافظ، سعدی

تهران، سر میدان ونک می گویند

 

از نقش جهان اصفهان تا دنیا

هرجا بروی هِی متلک می گویند

 

------------------------

۱- سامیه لک: بازیگر سریال "مرگ تدریجی یک رویا" که نویسنده ساکتی بود.

می بخور منبر بسوزان مردم آزاری مکن!

یکی از دوستان در اتاق اداره نشسته بود و بحث دین داری و مردم داری و خلاصه این قبیل چیزها بود و خیلی عز و جز می کرد در باب مردم داری. ما هم گاه حرفش را تائید می کردیم و گاه رد تا آنجا که در همین تائید فرمایشات گوهربار ایشان گفتم که به قول معروف «می بخور منبر بسوزان مردم آزاری مکن».

دوست گرامی در چرخشی صد و هشتاد درجه ای نسبت به حرف هایشان گفتند این را هر که گفته بیخود گفته است و این به معنی آن است که بگویی همه گناهی بکن و کاری به کار کسی نداشته باش. گفتم که این شعر از «نسیم شمال» است و در آن اتفاقا می گوید گناه نکن و عبادت کن و سراسر آن توصیه به دین داری است و می گوید در ضمن محکم کردن دین و ایمانت، مردم آزاری نکن!

گفت: خودت شعر را دیده ای؟

گفتم: خیلی وقت پیش دیده و خوانده بودمش.

همین باعث شد که با جستجو در اینترنت شعر را پیدا کنم و پرینتی از آن هم به دوست بزرگوارمان دادم. وقتی خواندش گفت که بعضی وقت ها آدم چیزی را می شنود و قضاوت می کند اما نمی داند که قبل و بعد آن چه چیز دیگری بوده است.

گفتم رحمت به تو یکی که حداقل به این اعتراف می کنی که اشتباه کرده ای.

بماند...

شعر مورد نظر که از سید اشرف الدین گیلانی معروف به نسیم شمال است تقدیم به دوستان عزیز:

ای پسرفکر عبادت باش بیعاری مکن

در خیال کسب و طاعت باش بیکاری مکن

فکر فردای قیامت باش عیاری مکن

تا که دستت می رسد غیر از نکوکاری مکن

می بخور منبر بسوزان مردم آزاری مکن

در خرابات مقدس باده تقدیس نوش

با وضو و با طهارت باش در طاعت بکوش

گفت لا موجود الا ا... پیر می فروش

گر تو می خواهی ترا رسوا نسازد پرده بپوش

پرده پوش خلق باش و غیر ستاری مکن

می بخور منبر بسوزان مردم آزاری مکن

حق پرستی کن که آید جام عرفانت بدست

جان فدای خاک پای عارفان حق پرست

من بقربان که از هر قید رست

چون به بینی در خرابات مغان مدهوش هست

پیش مستان خدا اظهار هشیاری مکن

می بخور منبر بسوزان مردم آزاری مکن

دین خود را ساز محکم پیش استاد صحیح

همدمت در قبر دین توست می گویم صریح

وقت خوابیدن شهادت گوی با قول فصیح

گر تو می خوهی شوی در رتبه همتای مسیح

غیر نام دوست چیزی بر زبان جاری مکن

می بخور منبر بسوزان مردم آزاری مکن

دین و دل باید فشاندن بر بساط عارفان

غافلند این اهل ظاهر از نشاط عارفان

روضه فردوس شد صحن حیات عارفان

گر همی خواهی بی بینی انبساط عارفان

فکر ایمان باش از شیطان طرفداری مکن

می بخور منبر بسوزان مردم آزاری مکن

از ستمکاران در اینعالم علامت هست ظلم

مایه صدگونه افسون و ندامت هست ظلم

باعث بدگویی و لعن و ملامت هست ظلم

در حدیث آمد که ظلمات قیامت هست ظلم

ظالم از ظلمات محشر گر خبر داری مکن

می بخور منبر بسوزان مردم آزاری مکن

تو به تاج اصطفا و تخت شاهی لایقی

از ره معنی به موجودات عالم فایقی

گر برآری نعره انی اناا... صادقی

رنگ زرد و جسم لاغر بایدت گر عاشقی

خویش را فربه مثال گاو پرواری مکن

می بخور منبر بسوزان مردم آزاری مکن

رشته دل را بدست اهل دل باید سپرد

خانه گل را به اهل آب و گل باید سپرد

دل را به ارباب ولایت مستقل باید سپرد

سینه بر سینه بمولا متصل باید سپرد

در حضور اولیا اظهار دلداری مکن

می بخور منبر بسوزان مردم آزاری مکن

سوی توحید الهی دل دلیل و رهنماست

غافلی از دل که دل گنجینه نور خداست

دل بدست اشرف الدین ده که عبد اولیاست

غیر او در شهر عرفان دل بکس دادن خطاست

معنی دل را بفهم و ترک دینداری مکن

می بخور منبر بسوزان مردم آزاری مکن

من دل تاریک را چون مهر رخشان می کنم

قطره خون را چو خورشید درخشان می کنم

دل اگر سنگ است من لعل بدخشان می کنم

اهل دل شاهند و من خدمت بایشان می کنم

پیش من صحبت ز جنگ و قتل و خونخواری مکن

می بخور منبر بسوزان مردم آزاری مکن

نگاهی به واژه «آزادمرد» در شاهنامه فردوسی

چندی پیش در پنجمین شماره فصلنامه ادبی درگاه مقاله ای به چاپ رساندم. برای خواندن آن می توانید به ادامه مطلب مراجعه کنید.

 

 

 

 

 

ادامه نوشته

مسئولیت حرفی را که می زنید بر عهده بگیرید

امروز که نظرات وبلاگ را چک می کردم یکی با اسم مستعار «نامنتظر» در مطلب «انتظار در مثالی از مرحوم دولابی» بدون هیچ نام و نشانی کامنتی به شرح ذیل نوشته بود که جوابش را همان جا برایش گذاشتم اما بد نیست سایر دوستان هم ببینند:

دوشنبه 10 تیر1392 ساعت: 12:16توسط:نامنتظر
بیخیال بابا این حرفا رو بچه پیش دبستانی های امروز هم به پشیزی برنمیگیرند!
شما که... دیگه چرا؟
واقعاً منتظر آقایی یا محض خنده نوشتی؟ یا محض خوشامد بالاسریات؟ یا یکی به میخ دوتا به نعل؟!

پاسخ: 
... بخند و کار خوب کن. خانه را مرتب کن.
دوستی که نامت را نمی نویسی و ایمیل یا آدرسی از خودت نمی گذاری تا حداقل جوابت را بدهم. نه محض خنده است، نه محض بالاسری! و نه میخ و نعل! چرا که نعل بندها آنقدر جرات ندارند که ردی از خود بگذارند و نام مستعار دارند. جا و مکان ما که مشخص است و خط و خطوط هم مشخص!
در ضمن شما که اعتقادی به این مسائل نداری حداقل به زیبایی مثال دقت می کردی. حرفی به این قشنگی زده است که آدم سر حال می آید!
البته شما هم حق داری که می گویی «این حرفا رو بچه پیش دبستانی های امروز هم به پشیزی برنمیگیرند!» و سطح درک و فهم خودتان را نشان داده اید.
ای کاش کمی بزرگ شوی، کوچولو! حداقل تا روزی که بزرگ می شوی: ... بخند و کار خوب کن. خانه را مرتب کن.
 وب سایت   ایمیل
انتظار در مثالی از مرحوم دولابی

یکی دو بار دیگر هم افرادی بدون نام کامنت گذاشته اند و گفته ام که ای کاش آدرسی داشتند تا جوابشان را می دادم.

لااقل جرات داشته باشید و حرفی را که می زنید با اسم واقعی و نشانی تان بگذارید و پشت اسم مستعارتان پنهان نشوید. مسئولیت حرفی را که می زنید بر عهده بگیرید.

مثل آن هم کلاسی ما نباشید که خودکارش را زیر میز می انداخت و می رفت زیر میز صدای گاو در می آورد و فکر می کرد معلم نمی داند کیست!

معانی، بیان و بدیع در چهار غزل از جامی

برای درس معانی، بیان و بدیع؛ پروژه ای به استاد تحویل دادم. نمی دانم تا چه حد درست است یا غلط اما شاید خواندنش خالی از لطف نباشد، به خصوص برای دوستان ادیب.

اگر هم ایرادی در آن دیدید لطفا کامنت بگذارید تا تصحیح کنیم.

 

 

 

 

 

ادامه نوشته

انتظار در مثالی از مرحوم دولابی

مردان خدا کلامشان شادی می دهد به تو وقتی که می شنوی یا می خوانی اش.

مطلب زیر را که خواندم به قدری شوق و شادی در من زبانه می کشد که نتوانستم در همان لحظه با شما قسمتش نکنم!

حاج محمد اسماعیل دولابی در تعبیری زیبا از وظایف منتظران در دوران غیبت می‌گوید:


 

پدر چهار تا بچه، این‌ها را گذاشت توی اتاق و گفت این‌جا‌ها را مرتب کنید تا من برگردم. می‌خواست ببیند کی چه کار می‌کند. خودش هم رفت پشت پرده. از آن‌جا نگاه می‌کرد می‌دید کی چه کار می‌کند، می‌نوشت توی یک کاغذی که بعد حساب و  کتاب کند برای خودش. یکی از بچه‌ها که گیج بود یادش رفت. یادش رفت. سرش گرم شد به بازی و خوراکی و این‌ها. یادش رفت که آقاش گفته خانه را مرتب کنید. یکی از بچه‌ها که شرور بود شروع کرد خانه را به هم ریختن و داد و فریاد که من نمی‌گذارم کسی این‌جا را مرتب کند. یکی که خنگ بود، وحشت گرفتش. ترسید. نشست وسط و شروع کرد گریه و جیغ و داد که آقا بیا، بیا ببین این نمی‌گذارد جمع کنیم، مرتب کنیم. اما آنکه زرنگ بود، نگاه کرد، رد تن آقاش را دید از پشت پرده. تند و تند مرتب می‌کرد همه‌جا را. می‌دانست آقاش دارد توی کاغذ می‌نویسد، بعد می‌رود چیز خوب برایش می‌آورد. هی نگاه می‌کرد سمت پرده و می‌خندید. دلش هم تنگ نمی‌شد. می‌دانست که هم ‌این‌جا است. توی دلش هم گاهی می‌گفت اگر یک دقیقه دیر‌تر بیاید باز من کارهای بهتر  می‌کنم. آخرش آن بچه‌ شرور همه جا را ریخت به همدیگر. هی می‌ریخت به هم، هی می‌دید این دارد می‌خندد. خوشحال است، ناراحت نمی‌شود. وقتی همه جا را ریخت به هم، همه چیز که آشفته شد، آن وقت آقا جان آمد. ما که خنگ بودیم،گریه کرده بودیم،چیزی گیرمان نیامد. او که زرنگ بود و خندیده بود، کلی چیز گیرش آمد. زرنگ باش. خنگ نباش. گیج نباش. شرور که نیستی الحمدلله. گیج و خنگ هم نباش. زرنگ باش، نگاه کن پشت پرده رد تنش را ببین و بخند وکار خوب کن. خانه را مرتب کن.

قهرمانان ملی ایران

در روزهایی که خیلی ها نگاهشان به این بود که فلانی و بهمانی رد صلاحیت شده اند و حالا چه گلی باید به سرمان بگیریم(!!!) ایران شاهد از دست دادن دو انسان بزرگ بود که هر کدام از آنها اگر در جا و زمانی دیگری اتفاق می افتاد... .

پروفسور پروانه وثوق را نه من می شناختم و نه شما، اما کودکان سرطانی ایران می شناختندش چرا که پروانه وار بر گرد شمع جان کودکان مرکز محک می گشت.

امید عباسی را نه من می شناختم و نه شما، اما کودک ده ساله ای می شناختش که ماسک اکسیژن او را در میان آتش و دود بر روی صورت داشت تا زنده بماند.

پروانه سوخت تا شمع زنده باشد و امید رفت تا امید زنده باشد!

قهرمانان ملی ما این افراد و امثال ایشان هستند.

اندر حکایت شیخنا و خویش بی هنر

گویند که شیخنا (اعلی الله مقامه الشریف) را خویشی بود مکتب ندیده و بی هنر. روزی شیخ را گفت که یا شیخ از حکومتیان چندی مرید تو هستند، ایشان را فرمانی ده تا مرا در دستگاهی از حکومت منصبی دهند بهر روزی حلال که خود واقفی بر کثرت عائله و قلت معیشتم. شیخنا بر او نگریست و فرمود: والی ی فلان ایالت خواهی شدن؟ یا امیر بهمان لشگر؟ و یا اگر خواهی تا بگویم تو را دبیری ی آستانه ی شاه مملکت منصب دهند. خویش ابرو در هم کرد و گفت که یا شیخ مرا ریشخند می کنی بر مکتب نرفتنم که این مناصب که تو گفتی خود مرد مکتب دیده می خواهد و مرا منصبی چون دربانی و مهتری و آفتابه گیری منظور بود.

شیخنا فرمود: این که تو گفتی مکتب رفته می خواهد و هنرمند، آن که من گفتم هیچ!

 

بیت

ای که شغل و منصبی داری        هیچ سیکل و دیپلمی داری؟

تِـفـَنگ حِـیفـَه که آهو بَـکـُشی!

 

 

 

 

 

 

 

1- «غلامحسین خالدی» محیط بان 38ساله منطقه حفاظت شده دنا به اتهام قتل یک شکارچی به اعدام محکوم شد. او بعد از «اسعد تقی‌زاده»، دومین محیط بان منطقه دنا است که حالا بعد از دو سال و 9 ماه زندان، به انتظار مرگ نشسته است.

2- این خبر را در وبلاگ ارغنون به نویسندگی خانم سودابه محمدپور دیدم.

3- به این فکر کردم که آن شکارچی، که به قتل رسیده، اگر محیط بان را با گلوله از پا در می­آورد، سازمان­های محیط زیست و منابع طبیعی و غیره چه حجله­ها برای محیط بان مرحوم که نمی­بستند و چه عکس­های یادگاری بر مزارش نمی­انداختند و برای سرکشی به خانواده­اش چه گزارش­ها که تنظیم نمی­شد!

4- گرچه ممکن است من و ما از فعالیت­هایی که مسئولان سازمان­های مرتبط برای آزادی محیط بان تلاشگر منطقه حفاظت شده دنا انجام داده­اند خبر نداشته باشیم اما چه خوب می­شد اگر حضرات این امر را در اولویت کاری خود قرار می­دادند که این محیط بان اعدام نشود!

5- فکر که می­کنی خواهی دید که شکارچی از ترس جریمه شدن و حبس به محیط بان تیراندازی کرده و محیط بان به ناچار در دفاع از خود گلوله­ای شلیک کرده و حالا ... یکی در آغوش مرگ است و دیگری به انتظارش نشسته!

6- ای کاش خانواده شکارچی مقتول رضایت بدهند تا شاهد اعدام این محیط بان نباشیم و ای کاش هیچ کس قتلی نمی­کرد تا ... .

7- در تمام این لحظات که این چند خط آشفته را نوشتم، ترانه­ای لـُری با صدای مرحوم سقایی در گوشم طنین انداخته بود:

تِـفـَنگ حِـیفـَه که آهو بَـکـُشی، آهو قِـشَـنگــَه         تِـفـَنگ حِـیفـَه بَـکـُشی کـُگِ کوهی رنگ وِ رنگه

----------------------------------

خبرهای مرتبط:

http://sharghdaily.ir/Modules/News/PrintVer.aspx?News_Id=1913&V_News_Id=&Src=Main

http://www.tabiatbakhtiari.com/archives/tag/%D8%BA%D9%84%D8%A7%D9%85%D8%AD%D8%B3%DB%8C%D9%86-%D8%AE%D8%A7%D9%84%D8%AF%DB%8C

 

پارسی را پاس بداریم!

در جایی خواندم که به جای واژه منحوس و بیگانه «عینک» بگوییم «چشمی» یا «چشمینه»!

حتما ً! صد در صد!

لابد به جای واژه منحوس تر و بیگانه تری مثل «عینک ریبَن (Rayban)» باید بگوییم «چشمینه ی وُلِک»!

بعضی وقتها جایگزین کردن کلمه ای که صدها بلکه هزاران سال وارد زبان شده است کاری غیرممکن و بیهوده است. در همه این سالهایی که از این جریان پارسی را پاس بداریم می گذرد مگر چند نفر می گویند چرخبال و یا چشمینه!

راستی خبری از «حرفنگستان زبان و ادب فارسی (!!!)» نیست و میان برنامه ای در تلویزیون ندارند که پارسی را پاس بداریم!

«قاب ها و دیوارها»

در حال تهیه ی مجموعه عکسی با نام «قاب ها و دیوارها» هستم.

گاهی خیلی ساده از کنار دیواری رد می شویم یا روبروی قابی می نشینیم بی هیچ توجهی به آن دیوار و قاب روی دیوار! رابطه دیوارها و قابهایی که روی آن هستند با چیزهای اطراف آن برای من جالب شده!

این هم یکی از نمونه عکس هایی که گرفته ام. قابل توجه اینکه هیچ دخالتی در چیدمان آن نداشته ام. دیواری بود با قابی بر روی آن و رابطه آن دو با دیگر چیزهای اطرافشان! این عکس را اولین بار در سایت کتاب سیاه (سایت هنرمندان تجسمی) آپلود کردم و نشانه های روی عکس از آن سایت است تا از عکس سو استفاده نشود.

کلید و قبله و استاد محمدرضا شجریان /از مجموعه قاب ها و دیوارها / عکس از: سید مصطفی جهانبخت

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

اگر خواستید به گالری من در سایت کتاب سیاه هم سری بزنید:

http://www.blackbook.ir/gallery/detail/4197/18711

چند تا از عکس ها و کاریکاتورها و پوسترهایم را در آنجا آپلود کرده ام.

آنکه آقا بود!

هر وقت که آهسته آهسته از پایین کوچه پیدا می شد، به همه ی کسانی که می دید لبخندش را هدیه می داد و سلامت را آهسته پاسخ می گفت و حال و احوالی می کرد و می رفت با تعارفی که در خدمت باشیم. اما تعارف نبود که اگر می رفتی و در اتاق کوچکش می نشستی با حکمت و کتاب و یک استکان چای پذیرایی می شدی و  می ماندی که تک تک لحظه ها نعمت بود و رحمت خدا و صدای بال فرشته ها را حس می کردی.

نمی دانم بگویم عالم ربانی یا عارف واصل یا معلم اخلاق! همه ی اینها بود و نبود! آنهایی که «آقا مجتبی» را می شناختند می دانند چه می گویم. همه ی اینها بود و نبود! چنان تواضع و فروتنی ای داشت که نمی شود آن را توصیف کرد. وارسته ای به تمام معنی!

اما یازده روز از جمعه صبحی که به دیدار محبوبش شتافت، می گذرد. گفتند که ماسک اکسیژن را خودش برداشته و گفته که دیگر بیشتر از این خودتان را زحمت ندهید و چشمانش را بسته و ... .

در این یازده روز آن قدر دلم برایش تنگ شده است که هیچ گفتنی نیست. به خدا سوگند که هر وقت می دیدمش از خوشحالی و شادمانی این دیدار  در سرخوشانه ترین لحظه های عمرم بودم و تا چند روز این فرح و سرخوشی ادامه می یافت، گویی عروسی ام بود!

اما حالا یازده روز است که ما از دیدار رویش بی نصیبیم! شاید تنها کاری که می توانستم بکنم این بود که عکسش را روی دسکتاپ کامپیوترم بیاندازم تا هر روز صبح چهره اش را ببینم.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

صلواتی به یاد مرحوم «سید مجتبی طاهریان»!

شجریان vs ناظری!

دیروز که این تصویر را دیدم کلی به خالق آن تبریک گفتم. طنز بسیار زیبا و قشنگی است. لبخندی زدم و شور و شعف بسیار زیادی از دیدنش برایم حاصل شد و حتی آن را تصویر دسکتاپ کامپیوترم گذاشتم. ای کاش بدانیم که این فقط یک تک فریم است یا قسمتی از یک پروژه انیمیشن.

به هر حال با آمدن بازی های کامپیوتری خیلی از بچه ها و بزرگترها سرگرمی شان شده است جلوی مانیتور نشستن و دکمه ها را فشار دادن و ... چه سه تارها و کتاب هایی که روی طاقچه خاک نمی خورند!

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

گرامیداشت سال تولید ملی در خرم آباد

در سالی که به نام «سال تولید ملی، حمایت از کار و سرمایه ایرانی» نام گذاری شده است، بزرگترین تابلوی تبلیغاتی در خرم آباد را به یک کالای خارجی اختصاص داده اند!

خرم آباد، میدان ۲۲ بهمن (کیو)، جلوی دیوار مخابرات! مرداد ۱۳۹۱

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

از «که» برای «چه» هزینه می کنیم...

در مطلب قبلی نوشتم که از نام گذاری برخی اماکن به نام ائمه (ع) در دیگر شهرها عکس هایی دارم. دو عکس از بوشهر را پیدا کردم و منتشر می کنم چرا که متاسفانه این مساله در همه جای ایران اتفاق افتاده و مسئولین بایستی فکری بکنند برای تغییر نام این مکان های عمومی و خصوصی!

از قدیم گفته اند: حرمت امامزاده با متولی آن است!

ما شیعیان اگر حرمت امامان و معصومین خود را نداشته باشیم از دیگران چه انتظاری داریم.

این عکس ها را آذر ماه ۱۳۸۶ در بوشهر گرفتم!

 

 مهتاب نیست،

تیغ خورشید است

                     بر شانه های کژدم،

و سیب

        بر مدار شاخ گاو

                           دیگر نمی چرخد!

برگه های سپید را

با کاغذهای سبز پشت

                        سیاه می کنند

و زمزمه ی زیر زبان هایشان

                «چرخ، چرخ، عباسی» است!

باور

     بازیچه ی

                بچه ها شده!

 

                                                          29/9/1390

مقاله منتشر شده در...

مقاله ای را که در پایین می خوانید به قلم اینجانب همین امروز در روزنامه آفتاب لرستان و سایت آن منتشر شده است.

ابتدا نام آن «زمانی برای تغییر نام ها» بود که در هنگام انتشار به «از "که" برای "چه" هزینه می کنیم» تغییر نام داد. گویا زمانی برای تغییر نام مقاله ام بود!

عکس را هم خودم گرفته بودم ولی در روزنامه ننوشته بودند. از این قبیل عکس ها که در شهرهای مختلف ایران اسلامی در طول مسافرتهایم گرفته ام، چندتایی دیگر هم دارم و فقط در خرم آباد نیست که این نام گذاری ها اتفاق می افتد: بروجرد، بوشهر، تهران و ... . اگر بین سی دی هایم پیدایشان کردم در همین وبلاگ منتشرشان می کنم.

به نقل از آفتاب لرستان، سه شنبه ۶ تیر ۱۳۹۱، شماره ۲۳۷، صفحه ۲

نگاهی به نام گذاری اماکن خصوصی و عمومی در لرستان

از «که» برای «چه» هزینه می کنیم

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 افراد در انتخاب نام برای مکان های عمومی و خصوصی که کالا و خدمات ارائه می نمایند با استفاده از میلیون ها کلمه ای که در زبان و فرهنگ جامعه و حوزه فعالیت خود دارند اقدام به انتخاب نام می کنند. این امر با محیط فرهنگی اشخاص رابطه مستقیمی دارد، به این معنی که هر فرد با توجه به محیط و به واسطه زندگی و فعالیت در جامعه ای که در آن قرار دارد، فرهنگ یا فرهنگ هایی و زبان یا زبان هایی را می آموزد و به کار می برد.

در تمام مراحل زندگی افراد با استفاده از فرهنگ و زبانی که آموخته اند به ایجاد ارتباط و تبادل اطلاعات با دیگر افراد جامعه می پردازند که در اصطلاح زبانشناسی به ترتیب به «کاربرد تاثیر متقابل» و «کاربرد انتقالی» زبان مشهور است. برخلاف کاربرد تاثیر متقابل که بر حوزه گفتاری در زبان تکیه دارد، در کاربرد انتقالی تکیه بر حوزه نوشتاری و انتقال اطلاعات از طریق نوشتاری است.

نام های درج شده بر روی تابلوها و تبلیغات اماکن عمومی و خصوصی در همین حوزه کاربرد انتقالی جای می گیرند و انتخاب نام آنها نیز در این میان با توجه به فرهنگ فرد و جامعه انجام می شود. در انتخاب نام ها شرط لازم داشتن درک صحیح از معنای زبان و فرهنگ است. تا فرد معنای آن چه بیان می کند را نداند و درک نکند، درست مثل طوطی ای خواهد بود که فقط کلمات را تکرار می کند و از معانی آنها بی اطلاع است. در حقیقت در کاربرد زبان بیشترین توجه بر روی معنی است و از آنجا که بسیاری عقیده دارند که کلمات و معانی آنها به صورت قراردادی در زبان وارد شده اند و در اصل زبان قراردادی برای ارتباط انسان ها است، پس برای دانستن زبان باید قراردادهای رابطه میان کلمات و معانی آنها را دانست.

در این بین در مباحث معناشناسی و در بررسی روابط مفهومی در سطح واژه هنگامی که به بررسی «هم معنایی» یا «ترادف» می رسیم در تعریف آن می گوییم که اگر دو واژه (دو نام) هم معنی باشند به جای یکدیگر می توانند به کار روند و باید در زنجیره گفتار تغییری ایجاد نکنند. البته در این تعریف اشتباهی هست چرا که هیچ هم معنایی مطلقی وجود ندارد و هیچ دو واژه ای را نمی توان یافت که در تمام جملات زبان بتوان آنها را به جای یکدیگر به کار برد و معنای جمله تغییر نکند. به طور مثال واژه های «ماشین» و «اتومبیل» را مترادف و هم معنا می دانیم در حالی که اگر آنها را در جمله های «ماشین ام پنچر شد.» و «سرم را با ماشین کوتاه کردم.» جایگزین کنیم، معنای جمله دوم عجیب و نامعقول می شود. پس هیچ کلمه ای را به جای کلمه ای دیگر به خاطر هم معنایی ظاهری نمی توان آورد چرا که این امر موجب ایجاد جملاتی می شود که دور از ذهن هستند و با فرهنگ زبانی جامعه همخوانی ندارند.

همچنین در انتخاب نام به غیر از دانستن ارتباط معنایی بایستی به این مورد اشاره کرد که هر کلمه در بار عاطفی با دیگر کلمات متفاوت است. از هر کلمه ای که می شنویم یا می خوانیم احساسی متفاوت از سایر کلمات به ما القا می شود که به آن بار عاطفی گویند. برای مثال در سه واژه «بفرما»، «بنشین» و بتمرگ» که به ظاهر هم معنی هستند بار عاطفی متفاوت است و از این نظر نمی توانند هم معنی باشند و به جای یکدیگر به کار روند.

اضافه بر این در هر زبانی در مطالعه روابط معنایی در سطح جمله به «از پیش انگاری» برخورد می کنیم که در آن از اطلاعات درون یک جمله به اطلاعاتی دست می یابیم که در ظاهر در جمله وجود ندارند و در حقیقت در پشت جمله پنهان شده اند. به طور مثال در جمله «علی کتاب را خواند.» پیش انگاره ی «سواد داشتن علی» از اطلاعاتی است که با این جمله به دست می آوریم چرا که غیرمنطقی است که فردی بیسواد بتواند کتابی را بخواند.

در این خصوص «دانش زمینه ای» نیز در تجزیه و تحلیل کلام موثر است. دانش زمینه ای به اطلاعاتی گفته می شود که در مورد پدیده ها در ذهن ما از پیش درونی شده است و ساختارهایی هستند که در حافظه فردی و جمعی ما انسان ها قرار گرفته اند و در تعبیر ما از آنچه تجربه می کنیم پیوسته تقویت می شوند. به عنوان مثال در جمله «رضا به مدرسه رفت.» همه در مورد اینکه مدرسه چگونه مکانی است دارای دانش زمینه ای هستیم.

این دو مورد اخیر با فرهنگ حاکم بر هر جامعه ارتباط مستقیم دارند و افراد با توجه به زندگی و نوع تجربه ای که در جامعه داشته اند دارای دانش زمینه ای و از پیش انگاری مشترکی می شوند.

به غیر از این عناصر که در نام گذاری هر مکانی دخیل هستند برخی عوامل مانند دغدغه های شخصی و احساسات و عواطف افراد نیز تاثیر گذارند. برای مثال شخصی که نام فروشگاه خود را به نام فرزند یا هر شخص محبوب خود نام گذاری می کند. گر چه این گونه از نام گذاری را می توان در همان حوزه ارتباط معنایی از لحاظ بار عاطفی گنجاند.

با این مقدمه برای گسترش بحث نام گذاری اماکن ناچار به اشاره به برخی نام های اماکن عمومی و خصوصی هستیم که پیشاپیش یادآور می شود که آوردن این نام ها به هیچ وجه تبلیغ و یا ضد تبلیغی برای این اماکن نیست بلکه تحلیلی است برای نوع نام گذاری و بازخورد فرهنگی آن در جامعه و جذب مخاطبین در لرستان و به خصوص شهر خرم آباد که در آن زندگی می کنیم. البته این امر در سایر نقاط استان و کشور نیز قابل تعمیم و به اصطلاح مشت نمونه خروار است.

در نحوه نام گذاری برخی اماکن با بار عاطفی اشخاص و دغدغه های احساسی آنها روبرو هستیم و این موارد چندان بحث انگیز نیستند، چرا که افراد در این نام گذاری ها از نام فرزند، پدر، همسر، یکی از عزیزان، افراد شناخته شده در جامعه و یا نام خانوادگی خود استفاده می کنند. «آرایشگاه کیمیا»، «قالی شویی خسروانی»، «نوشت افزار امیر»، «ابزار آلات سیاوشی»، «عطاری رومیانی» و ... از این گونه نام گذاری هستند. حتی نام گذاری کوچه ها و اماکن عمومی به نام شهدای هشت سال دفاع مقدس و یا افراد شناخته شده در جامعه نیز از همین شکل نام گذاری است: خیابان امام خمینی (ره)، میدان تختی، مدرسه شهید چمران، خیابان ساحلی غلامرضا محمدی، خیابان شهید دلفان، خیابان مطهری، میدان شهردار ساکی، سالن ورزشی آرش میراسماعیلی و....

در گونه ای دیگر به نام گذاری اماکن با توجه به فرهنگ و واژگان آن شغل برخورد می کنیم. در این میان استفاده از نام ابزارهای اصلی آن شغل، لغات و واژگانی که مستقیم به آن شغل اشاره کنند و یا واژه هایی که کمتر استفاده می شوند اما در معنی به صورت غیرمستقیم به آن اشاره دارند از شیوه های نام گذاری اماکن توسط صاحبان مشاغل است. برای مثال «قنادی رز» و «شیرینی پانیذ» با استفاده از واژه های رز و پانیذ اقدام به نام گذاری فروشگاه های خود کرده اند. گلاب از عناصر اصلی شیرینی پزی سنتی ما ایرانیان است که از گل محمدی یا همان گل رز به دست می آید و پانیذ در فرهنگ لغات به معنی به شیرینی و سپیدی قند آمده است. قنادی رز از نام گلی استفاده کرده که عصاره آن در کار قنادی کاربرد دارد و شیرینی پانیذ نامی را انتخاب کرده است که به طور ضمنی می تواند به کار قنادی و شیرینی پزی بیاید.

اما استفاده از فرهنگ واژگان محلی در نام گذاری اماکن در لرستان شاید کمتر به چشم می خورد که خود جای بحث و بررسی بیشتری توسط کارشناسان را می طلبد. برای مثال در نام گذاری دو مکان در خرم آباد بسیار به جا از واژه های لری استفاده شده است و به نوعی از لحاظ بار معنایی و بار عاطفی به خدمات و کالایی که ارائه می شود اشاره می کنند. «هتل سالیز» با استفاده از دو واژه «سا» به معنای «سایه» و «لیز» به معنای «جا و مکان» در نام گذاری هتلی که بایستی جای استراحت و آرامش مسافران باشد بسیار موفق بوده است. این دانش زمینه ای که هتل چگونه مکانی است و پیش انگاره ی آنکه همواره از گذشته تا کنون مسافران خسته از راه و گرمای آفتاب در جایی که سایه باشد لحظه ای را می ایستند تا استراحت کنند، این نام گذاری را بسیار زیبا و کارآمد کرده است.

همچنین صاحبان «رستوران چینو» با انتخاب واژه «چی» به معنی «مانند» و یا به معنی «چیز» و واژه «نو» به معنی «نان» و یا به معنی «جدید» اقدام به نام گذاری رستوران خود نموده اند که در جذب مشتری بسیار تاثیر گذار است. البته بر همه آشکار است که در هر وعده غذایی در فرهنگ لرستان، نان جایگاه ویژه ای دارد و چیزی که مانند نان باشد به طور قطع باعث رفع گرسنگی است و رستورانی که غذایی آماده را به شکلی جدید به مشتریان عرضه می کند بایستی دارای چنین نام با مسمایی باشد: چیز جدید، مانند نان!

در نام گذاری دو مکان عمومی نیز وابستگی به محیط طبیعی و یک اداره دولتی مد نظر قرار گرفته است که در آنها پیش انگاره و دانش زمینه ای ما نقش موثری در نام گذاری آنها داشته است. «پارک صخره ای» در منتهی الیه غربی پل انقلاب خرم آباد به خاطر محیط صخره ای آن و «مجتمع فرهنگی هنری ارشاد» به دلیل وابستگی به «اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی خرم آباد» دارای نام هایی شده اند که در ذهن مراجعین ماندگار می شوند، چرا که با استفاده از پیش انگاره ها و دانش زمینه ای نام گذاری گردیده اند.

برخی نام گذاری ها نیز با توجه به نوع فعالیت و با توجه به شخصیتی حقیقی که در آن حوزه فعالیت می کرده است برای اماکن مورد نظر انتخاب شده اند. به طور مثال «موسسه علمی فرهنگی مبشر صبح لرستان» با توجه به نام «شهید عبدالحسین مبشر» و فعالیت های علمی، فرهنگی و مذهبی ایشان در خرم آباد نام گذاری شده که متناسب با فعالیت های موسسه مذکور است. «آموزشگاه موسیقی مشتاق» نیز با توجه به نام «مشتاق علیشاه» از اساتید موسیقی سنتی ایران نام گذاری شده است و البته با توجه به نام موسس همین آموزشگاه که خود از اساتید و فارغ التحصیلان موسیقی استان هستند. در این نام گذاری نیز ارتباط نام آموزشگاهی که موسیقی در آن تدریس می شود با نام اساتید موسیقی قابل توجه است.

در این میان برخی نام گذاری ها با توجه به فرهنگ مذهبی برای برخی اماکن در نظر گرفته شده اند که جای بحث در همین نام گذاری ها است و تامل و بررسی بیشتر کارشناسان را می طلبد.

بسیاری از این نام ها به جا و مناسب انتخاب شده اند و هیچ بحثی را در پی ندارند. به عنوان مثال «موسسه قرآنی فاطمه الزهرا(س)» با توجه به نوع فعالیت آن که آموزش حفظ و قرائت قرآن کریم است و همچنین ارتباط آن با نام مبارک حضرت فاطمه (س) که از معصومین در مذهب و دین ما هستند بسیار نام به جا و مناسبی است. بر همه آشکار است که بسیاری از نام هایی که مرتبط با اصول و فروع دینی و مذهبی و مرتبط به معصومین، اشخاص و بزرگان اسلام هستند برای نام گذاری موسسات فرهنگی مذهبی، هیئات، موسسات خیریه و موارد مشابه آن بسیار مناسب و به جا هستند و از لحاظ بار عاطفی در نام گذاری نیز در خور توجه می باشند.

اما آنچه در ادامه می آید شایسته توجه افراد حقیقی و حقوقی و به ویژه مسئولین مرتبط با نام گذاری اماکن عمومی و خصوصی است تا بر نام گذاری هایشان تامل بیشتری بنمایند.

هرگاه نام مقدس امام زمان (عج) آورده می شود، شیعیان و بسیاری از پیروان سایر مذاهب دیگر که حق طلبی و عدالت جویی را با ظهور آن حضرت محقق می دانند و در فرهنگ خود با پیش انگاره عدالت، حق طلبی و خداجویی در این نام مواجه می شوند. نام موعود (عج) با این دانش زمینه ای در اذهان فرهنگی جامعه جای گرفته که ایشان چگونه شخصیتی است و چگونه رفتاری دارند.

همچنین است نام سایر معصومین (ع) که در فرهنگ ما شیعیان جایگاه رفیعی دارند و مردمان این دیار همواره نام ایشان را به احترام بر زبان آورده اند و در قداست نام ایشان حتی توصیه شده که از زیر پا افتادن آن خودداری شود و در ردیف اسامی متبرکه آورده شده اند.

در نام گذاری برخی اماکن، گر چه افراد در حقیقت خواسته اند اظهار ارادتی به ساحت مقدس اولیاء الله و معصومین (ع) داشته باشند اما در اذهان عمومی و به ویژه اذهان مردم مذهبی استان نقش نامطلوبی گذاشته و گاه مورد سواستفاده دشمنان و منافقان قرار گرفته است.

نام گذاری اماکنی مانند «سوپرگوشت ولی عصر (عج)»، «لوازم بهداشتی ولی عصر (عج)» و یا «مرکز خرید بزرگ صاحب الزمان (عج)» و همچنین «سوپرمارکت ثارالله (ع)»، «مجتمع تفریحی چهارده معصوم (ع)»، «بنگاه معاملات ملکی امام حسین (ع)» و سایر اماکن عرضه کالا و خدماتی که در آنها فعالیت هایی نامرتبط با فرهنگ مذهبی صورت می گیرد با پیش انگاره های مذهبی و دانش زمینه ای در باب مسائل مذهبی در نام گذاری آنها منافات دارد و ترکیبی دور از ذهن و غیرمعقول ارائه می دهد و از نظر بار عاطفی نیز باری منفی ایجاد کرده و در جذب اذهان با مشکل روبرو است.

باز هم یادآور می شود که آوردن این نام ها به هیچ وجه تبلیغ و یا ضد تبلیغی برای این اماکن نیست بلکه تحلیلی است برای نوع نام گذاری و بازخورد فرهنگی آن در جامعه و جذب مخاطبین در لرستان و به خصوص شهرستان خرم آباد که در آن زندگی می کنیم.

گرچه نام هر یک از معصومین (ع) را بر مراکز و موسسات فرهنگی مذهبی و یا خیریه می توان نام نهاد اما همان نام را نمی توان بر روی مرکزی گذاشت که فعالیت آن فروش لوازم بهداشتی و یا بستنی شکلاتی است.

به مثالی که در مباحث معناشناسی و در بررسی «هم معنایی» یا «ترادف» برای واژه های «ماشین» و «اتومبیل» آوردیم به این شکل نگاه کنید که اگر به طور مثال «موسسه فرهنگی مذهبی امام حسین (ع)» را که خدماتی به مردم ارائه می دهد را در موسسه بودن و ارائه خدمات با مرکزی که خدمات معاملات ملکی ارائه می دهد هم تراز و هم معنا بدانیم و نام آنها را با یکدیگر جایگزین کنیم، همان «بنگاه معاملات ملکی امام حسین (ع)» به دست می آید که در ظاهر هیچ ایرادی ندارد اما معنای آن عجیب و نامعقول می شود و این امر موجب ایجاد ترکیبات و شبه جملاتی می شود که دور از ذهن هستند و با فرهنگ زبانی جامعه همخوانی ندارند.

در چند سال اخیر با سهل انگاری مسئولین مرتبط با نام گذاری اماکن خصوصی و گاهی با کج سلیقگی برخی دیگر در نام گذاری اماکن عمومی شاهد نام گذاری هایی هستیم که اذهان مذهبی جامعه را هدف قرار داده و باعث رنجش دوستداران اهل بیت (ع) شده است.

امیدواریم مسئولین و صاحبان مشاغل استان با سعه صدر و جهت جلوگیری از سواستفاده منافقان و دلهای مریضی که همواره درصدد ضربه زدن به حقانیت شیعه و ساحت مقدس ائمه و معصومین (ع) هستند، نام این اماکن را متناسب با نوع فعالیت و حال و هوای آنها تغییر دهند و در نام گذاری سایر اماکن نیز دقت لازم به عمل آورند.

 

پرتقال فروشی در روابط عمومی!

مدتی هست که امور روابط عمومی اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی خرم آباد را بر عهده من گذاشته اند و با اخبار و پیام رسانی و اینترنت و غیره سر و کار دارم. این چند روز هم جشنواره سینمای جوان در مجتمع ارشاد خرم آباد در حال برگزاری است و برای پیدا کردن آخرین اخبار به خیلی سایت ها سر می زنم. از کپی و پیست کردن سایت ها از روی دست هم که همه خبر داریم اما این یکی دیگر نوبر است که روابط عمومی یک نهاد حتی نتواند یک پیام خشک و خالی را بنویسد و یا حتی اگر کپی می کند این کار را با ویراستاری و پارافریز درست انجام دهد.

لطفا به متن خبر زیر و تاریخ آن توجه کنید (شماره های داخل پرانتز را من اضافه کرده ام):

يكشنبه 17 مهر 1390    10:09:07        شماره‌ خبر :876030 

جواد شمقدری به جشنواره فيلم كوتاه تهران پيام داد

گروه هنر: جواد شمقدری معاون امورسينمايی و سمعی و بصری به جشنواره بين‌المللی فيلم كوتاه تهران پيام داد.

به گزارش خبرگزاری قرآنی ايران(ايكنا) به نقل از روابط عمومی جشنواره جشنواره كوتاه تهران، جواد شمقدری معاون امورسينمايی و سمعی و بصری به بيست‌و‌هشتمين جشنواره بين‌المللی فيلم كوتاه تهران پيام داد.

«امروز در آستانه بزرگترين تحولات فرهنگی اجتماعی و سياسی در عرصه كشور‌های منطقه اسلامی هستيم، تحولاتی كه ريشه در حركت انقلاب اسلامی ايران دارد و تجديد حيات اسلامی و دوران شكوفايی تمدن نوين اسلامی را رقم خواهد زد. (1)

بی‌شك ماهيت فرهنگی و عناصر زايش‌زای آن همچون سينما موثر ترين نقش را در ساماندهی زيبا شناسانه پيام‌ها و عواطف و احساسات، به همراه خواهد آورد. (2)

فيلم كوتاه بسان رباعی سينما بهتر و فصيح‌تر و موجزتر می‌تواند در هنرنمايی و خلق نو به نوی عناصر سازنده تمدن اسلامی عمل كند (3) و فيلمساز فيلم كوتاه فارغ از وابستگی و قيودات حوزه صنعت و سرمايه در سينما، خالصانه‌تر در بيان و انعكاس حقايق می‌تواند ورود كند. (4)

امروز هويت دينی و ملی و ارزشهای والای انسانی و اسلامی، نگاه خلاقانه به مسائل اجتماعی و سياسی، پرداختن به مبانی ارزشمند انقلاب اسلامی و مسائل گوناگون كه در فراروی جامعه بخصوص جوانان وجود دارد می‌تواند دستمايه آثاری فاخر و ارزشمند شود. (5)

فيلم كوتاه دريچه‌ای ذيقيمت به لايه‌های تو در توی انديشه احساسات، عواطف و دغدغه‌های انسانی است و فيلمسازان جوان با هر مليت و فرهنگی می‌توانند بسان حواريون صالحان و پيام رسانان الهی، زيباترين و مهمترين رسالت اجتماعی خود را رقم زنند. (6)

انشاالله بيست‌و‌هشتمين جشنواره بين‌المللی فيلم كوتاه تهران، فرصت همدلی و همسويی را بين فرهنگ‌ها و مليت‌های مختلف رقم زند. زمينه صلح و دوستی و آرامش و سعادت بشری را ذيل معارف الهی و معنويت خدائی به بار نشاند.»  (7)

   استفاده از این خبر ، با ذکر منبع بلامانع است.

http://www.iqna.ir/fa/news_detail.php?ProdID=876030

 حالا باز هم لطف کنید و با دقت به تاریخ و شماره های داخل پرانتز این خبر را بخوانید:

تهران:۱۴:۴۶ ,  ۱۳۹۱/۰۲/۱۹ 

دهمرده مطرح کرد:

فیلم کوتاه در خلق عناصر سازنده تمدن اسلامی نقش موثری ایفا می کند

خرم آباد - خبرگزاری مهر: استاندار لرستان گفت: فیلم کوتاه بسان رباعی سینما بهتر و فصیح تر و موجزتر می تواند در هنرنمایی و خلق نو به نوی عناصر سازنده تمدن اسلامی عمل کند. (3)

به گزارش خبرگزاری مهر، حبیب الله دهمرده طی پیامی به چهل و هفتمین جشنواره منطقه ای سینمای جوان، سینما را حائز موثرترین نقش در ساماندهی زیباشناسانه پیامها و عواطف و احساسات خواند. (2)

در این پیام آمده است: جشنواره منطقه ای سینمای جوان در لرستان بهترین فرصت برای ترویج فرهنگ اسلامی است که در آیین ها و رسوم مردم رسوخ کرده است. (!!!)

فیلمساز فیلم کوتاه می تواند فارغ از وابستگی و قیودات حوزه صنعت و سرمایه در سینما، در بیان و انعکاس حقایق، خالصانه تر وارد شود. (4)

امروزه در آستانه بزرگترین تحولات فرهنگی، اجتماعی و سیاسی در عرصه کشوهای منطقه اسلامی هستیم، تحولاتی که ریشه در حرکت انقلاب اسلامی ایران دارد و تجدید حیات اسلامی و دوران شکوفایی تمدن نوین اسلامی را رقم خواهد زد، سینما موثرترین نقش را در ساماندهی زیباشناسانه پیام ها و عواطف و احساسات به همراه خواهد آورد. (1)

فیلم کوتاه بسان رباعی سینما بهتر و فصیح تر و موجزتر می تواند در هنرنمایی و خلق نو به نوی عناصر سازنده تمدن اسلامی عمل کند. (3)

هویت دینی و ملی و ارزش های والای انسانی و اسلامی؛ نگاه خلاقانه به مسائل اجتماعی و سیاسی، پرداختن به مبانی ارزشمند انقلاب اسلامی و مسائل گوناگون که در فراروی جامعه به خصوص جوانان وجود دارد می توانند دستمایه آثاری فاخر و ارزشمند شود. (5)

فیلم کوتاه دریچه ای ارزشمند به لایه های درهم تنیده اندیشه، احساسات، عواطف و دغدغه های انسانی است و فیلمسازان جوان با هر ملیت و فرهنگی می توانند بسان پیام رسانان الهی به بهترین و مهترین رسالت اجتماعی خود را رقم بزنند. (6)

امیدوارم این جشنواره فرصت همدلی و هم سویی را بین فرهنگ ها و قومیت های مختلف رقم زند، زمینه صلح و دوستی و آرامش و سعادت بشری را ذیل معارف الهی و معنویت خدایی به بار نشاند. (7)

 امانت داری و اخلاق مداری

استفاده از این خبر فقط با ذکر منبع  "خبرگزاری مهر"  مجاز است.

http://www.mehrnews.com/FA/NewsDetail.aspx?NewsID=1597085

 حالا پیدا کنید پرتقال فروش را (البته در روابط عمومی استانداری لرستان که این پیام را با وظیفه شناسی تمام برای چهل و هفتمین جشنواره منطقه ای سینمای جوان در خرم آباد تهیه و تنظیم کرده اند!!!)

زیرآب زدن خوب نیست! آن هم برای تئاتر!

گویا خبرگزاری فارس زیرآب نمایش هدا گابلر را در تهران زده! آن هم با چاپ چند عکس که بازیگرهایش را به قول حاج سرابیاسی ی خودمان خیلی مماس نشان داده و خیلی از آقایان مجلس نشین هم دادشان به آسمان رفته که این چه نمایشی است و این چه تئاتری! جمش کنید بابا!!! ولی دوستان فارس و آقایان مجلسی دقت نکرده اند که اولا یک خانم بازیگر دست یک بازیگر خانم دیگر را گرفته است و مماس شده! ثانیا آن آقایی که کلاه گیس و لباس خانم بازیگر را گرفته و تازه لگدی هم نثارش کرده است که ایرادی ندارد چرا که گرفتن کلاه گیس و لباس ایرادی ندارد! ثالثا این کلاه گیس و پوست روی سر خانم ها موهاشان را پوشانده و حجابشان حفظ شده است. رابعا اگر می گویند ایبسن مستهجن نویس است باید ثابت کنند چرا که ایبسن اتفاقا مردمی ترین و اخلاقی ترین نمایشنامه نویس غرب است! خامسا توقیف کرده اند به چه خاطر دیگری نمی دانم!

عکس ها از سایت فارس نیوز:

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

عکس ها از سایت فارس نیوز.

تلفظ نام در زبان خارجی

 نام ما چگونه در زبان انگلیسی تلفظ می شود و آیا معنی خاصی در آن زبان دارد؟ نام کوچک شما در زبان انگلیسی اهمیتی چند برابر پیدا می‌کند چرا که تقریباً در خارج از ایران همه جا با آن مورد خطاب قرار می‌گیرید: در کلاس درس، در محیط کار و در فضاهای رسمی و اداری. حتی مدیر یک شرکت چند میلیون دلاری در محل کارش به اسم کوچک خطاب می‌شود و او هم همین کار را در قبال دیگران انجام می‌دهد.
 
هر زبانی محدودیت‌هایی دارد. همانطور که در زبان‌ها و لهجه های رایج داخل ایران ممکن است برخی حروف یا صداها با مشکل تلفظ شوند در زبان انگلیسی هم این نقیصه وجود دارد. مثلاً ما در فارسی از حرف «ه» ساکن در آخر خیلی از اسامی نظیر «فرزانه»، «مستانه»، «پروانه» یا«فیروزه» و همچنین در میانه برخی اسامی مانند «بهنام» و «مهسا» استفاده می‌کنیم. تلفظ این اسامی برای یک انگلیسی زبان سخت و در برخی حالات غیرممکن است و به همین دلیل بسیاری از ایرانیان در خارج از کشور برای چنین اسامی معادل‌های ساده تری انتخاب می کنند. مثلاً بسیاری از خانم‌هایی که نامشان شراره است در خارج از کشور خود را شری می‌نامند که هم از نظر آوایی به شراره نزدیک است و هم کلمه‌ای کاملاً شناخته شده در انگلیسی است. البته این کار برای همه اسامی ممکن نیست. در آن صورت باید به اسمی کاملاً متفاوت فکر کرد. نظیر چنین مشکلی برای حرف قاف صادق است. البته در بسیاری از ادارات و شرکت ها و... این امکان وجود دارد که در زمان عقد قرارداد برای یک شغل جدید و بسیاری مسائل دیگر خود را با نام جدید به صورت Nickname معرفی کنید و همین نام می‌تواند منشا اثر حقوقی داشته باشد یعنی برای مکاتبات، مدارک و مستندات قانونی محل کار از همین نام جدید استفاده کنید در حالیکه نام رسمی و قانونی شما محفوظ مانده است.
 
مشکل دیگر زمانی پدید می‌آید که کل نام از نظر آوایی برای غیرفارسی زبانان سخت تلفظ شود نظیر گلنسا. این مشکل عمدتاً به دلیل آشنا نبودن گوش با این کلمات حاصل می‌آید. بروز این مسئله البته به مخاطب بستگی دارد. مثلا افرادی که مدت‌های طولانی با مهاجرین ایرانی در تماس بوده‌اند و این کلمات را بارها شنیده اند مشکلی با آن ندارند در حالیکه برای یک ناآشنا، دردسرساز است. البته اکثر اسامی ایرانی از این نظر مشکل جدی ندارند اما به عنوان مثال اغلب اسامی چینی چنین مشخصه‌ای دارند و شما پس از بارها شنیدن آنها هم به سختی قادر به تلفظ یا بخاطر سپردن آنها هستید به همین دلیل تقریباً تمامی چینی ها و مردمان آسیای شرقی اسامی خود را به اسامی انگلیسی تغییر می‌دهند. به طور مثال جکی چان، بروس لی، جت لی و... نمونه هایی از این تغییر نام هستند.
 
گروه دیگر از اسامی مسئله‌ساز آنهایی هستند که ممکن است در زبان انگلیسی کلمات ناخوشایندی را به خاطر آورند. مثلاً کودکی که نامش «پونه» است ممکن است از شوخی دوستان همکلاسی‌اش در خارج از کشور رنج ببرد («پو» برای اشاره به مدفوع خصوصاً در کودکان و حیوانات خانگی به کار می‌رود). البته عکس این اتفاق وقتی می‌افتد که یک کلمه انگلیسی برای ما تمسخرآمیز می‌شود مثلاً Ann که ما در فارسی آن را «آن» ترجمه کرده‌ایم اما انگلیس‌ها با فتحه می‌خوانند انتخاب خوبی برای یک اسم جایگزین در میان ایرانیان نیست چون ممکن است یکی از دوستان رند در یک محیط فارسی‌زبان ما را با آن خطاب کند و این سبب تمسخر جمع ایرانیان شود.
 
معضل دیگری هم که به شدت در مورد ما ایرانیان مشهود است خطای در معادل نویسی اسم به انگلیسی است. مثلاً خیلی از ما بر حسب عادت به محض شنیدن صدای «ای» کشیده (مثلاً در اسم مجید) از حرف I استفاده می‌کنیم (Majid ) در حالیکه i یک ای کوتاه است (در مورد اسم مجید Majeed انتخاب بهتری است.) این خطا به کرات در بسیاری از اسامی دیده می‌شود و یک دلیل اشتباه تلفظ شدن نام‌های ایرانیان همین نکته است.
 
اسامی فامیلی طولانی هم یک مورد دردسرساز دیگر است. برخی از ما تا ۴ کلمه نام فامیل داریم که حتی در محیط‌های کاری یا اداری ایران نیز دردسرساز می‌شود. حتی برخی از نرم افزارهای طراحی شده در سازمان‌ها و مراکز خدماتی گنجایش تمامی کاراکترهای آنها را ندارند لذا بهتر است از همان ابتدا یکی از آنها را انتخاب کرده و از خیر بقیه بگذریم. در بسیاری از مراکز خدماتی، مثلاً در بانک‌ها، شما می‌توانید ضمن حفظ اسم اصلی خود در اسناد مهم، خواستار حذف مابقی در کاربردهای روزمره چون دریافت کارت‌های بانکی و اعتباری شوید.
 
در تماسی که با دوستان حاضر در خارج از کشوردارید از آنها بخواهید اسم شما را به انگلیسی در اختیار چند دوست و همکار دیگر قرار دهند و از آنها بخواهند که اولاً آن را تلفظ کنند تا ببینند مشکلی در تلفظ یا خطای در نگارش نداشته باشند و ثانیاً از آنها بپرسند آیا این اسم آنها را به یاد چیز تمسخرآمیزی نمی‌اندازد. چنانچه به هر دلیلی با مشکل جدی برخورد کردند سعی در رفع مشکل نمایید. البته برای دریافت تلفظ درست اسمتان از نرم افزارهای رایانه ای نیز می توانید کمک بگیرید.
 
اگر لازم است اسم جدیدی انتخاب کنید بخاطر داشته باشید که اسم جدید نیز اسم شماست و قرار است تا مدت‌های طولانی با آن نامیده شوید پس کلمه‌ای انتخاب کنید که از شنیدنش لذت می‌برید. به صرف اینکه چیزی خیلی مد است یا افراد خاصی آن را دارا هستند آن را انتخاب نکنید. اگر در گذشته از اسم خود خیلی لذت نبرده‌اید و اسم دیگری را می‌پسندیده اید این بهترین فرصت برای تجربه جدید است. اما مهم این است که اسم جدید کماکان معرف هویت ایرانی شما باشد پس از انتخاب اسامی که هیچ سنخیتی با آن ندارند اجتناب کنید.
  
مضاف اینکه در خارج از کشور برخی از ایرانیان و حتی اعراب بسته به شرایط روز نگران اسمشان می‌شوند. مثلاً در زمان صدام حسین برخی افراد با نام حسین متمایل به تغییر اسم بودند در حالیکه این رویه غلط است. اسم شما بسیار معتبرتر از اتفاقات روزمره است و بیش از آن دوام می‌آورد. ده سال بعد شاید افراد زیادی صدام حسین را به خاطر نیاورند. در ضمن جورج بوش هم به خاطر جنگ طلبی اش شخصیت منفوری در میان بسیاری از اروپاییان و آمریکاییان بود اما جورج‌ها به فکر تغییر اسم نبودند.
 
در پایان اگر اسم شما مشکلی ندارد آن را بی‌جهت تغییر ندهید. اینکه ممکن است در خارج از کشورهمکاران شما در اولین مواجهه با اسم، آن را به سختی تلفظ کنند مشکل خاصی نیست. اگر بعد از راهنمایی شما همچنان مشکل داشتند باید فکری برای اسمتان بکنید. فراموش نکنید اسم شما بخشی از هویت شماست. باید برای حفظ آن تلاش کنید. اگر امروز این کار را با اسم خودتان انجام ندهید سایر عناصر فرهنگی دیگر هم به همین سرنوشت دچار خواهند شد. توجه داشته باشید که حفظ ارزش‌های قومی یکی از ارزش‌های مهم در سراسر دنیا محسوب می شود و به هیچوجه بی‌هویتی فرهنگی تجویز نمی‌ شود.

میگه «جومونگ»!

چند وقت پیش سوار تاکسی ای شدم که سه تا خانم که از قرار فامیل و آشنای همدیگر بودند با بچه ی کوچکی که شاید دو سالش نشده بود روی صندلی عقب نشسته بودند. مادر با بچه بازی می کرد و بچه هم شیرین زبانی و سه تا خانم به شیرین زبانی های او می خندیدند. مادر می گفت: بگو مسواک! بچه می گفت: مسکاف! و سه تا خانم می خندیدند. مادر می گفت: بگو دوستت دارم! بچه می گفت: دوشوشو! و سه تا خانم می خندیدند. خلاصه مادر می گفت بگو، بچه چیز دیگری می گفت و سه تا خانم می خندیدند. اما چیزی که تا امروز فکر مرا مشغول کرده است این گفتگو بود:

مادر: اسمت چیه؟

بچه: اومون!!!

زن همراه: چی گفت؟!

مادر: میگه «جومونگ»!

بچه ی زیر دو سال هم جومونگ می بیند! درود بر کره! آفرین بر همت فیلمسازان و تهیه کنندگان کره ای که در این سال ها ذهن پیر و جوان ما را با داستان هایشان پر کرده اند. دیروز یانگوم و بانوهای ریز و درشت آشپزخانه بودند، امروز جومونگ و بانو سوسانو! کارتون یانگوم هم که چند وقت است از برنامه کودک پخش می شود و بدون شک کودکان ایرانی فردا پس فردا باید منتظر جومونگ کارتونی هم باشند! البته دیگر سریال ها را به علت زیاد بودن اسامی شان نام نمی برم!

و حالا هزاران درود بر صدا و سیمای خودمان که این سال ها اگر فرهنگ ملی را درست ترویج می کرد امروز آن بچه و دیگر بچه های ایرانی به جای جومونگ می گفتند رستم، می گفتند سهراب، یا دست کم می گفتند اسفندیار یا شاید هم ضحاک!!!

در سال های اخیر صدا و سیما به صورت پراکنده و صد البته ضعیف به ساخت سریال هایی درباره تاریخ ایران قدیم پرداخته است که شاهدش سریال چهل سرباز است. مسافر زمان را فراموش نکنیم!!! هر دو سریال به گذشته و حال می پردازند و متاسفانه در تصویر کردن گذشته دچار نقصان زیادی می شوند. رستم سریال چهل سرباز رستم نبود بلکه کاریکاتوری از رستم بود. سریال مسافر زمان نیز گر چه در تصویر کردن گذشته کمی بهتر عمل کرده اما نقص های بسیاری دارد. در اصل این نقص ها به عدم توجه به پژوهش و همچنین سرسری گرفتن تولید بر می گردد.

هر آدمی که مقدار کمی از تاریخ ایران را خوانده باشد و با نقوش برجا مانده از قدیم برخورد کرده است دست کم به راحتی می داند که لباس ایشان چگونه بوده است! شاید آقایان تولید کننده ی حاضر در صدا و سیما برای کم خرج شدن سریال از پژوهش می زنند، اما آقایان ناظر تولید را چه می شود؟! شاید تولید کنندگان برای کم خرج شدن سریال ها از به کارگیری ی هنروران (سیاهی لشکر) حرفه ای در حد وسیع به خاطر دستمزد و لباس یکسان و سختی ی کارگردانی برای صحنه های جنگ استفاده نمی کنند، اما آیا ناظرین تولید نمی دانند که لشکر کشی با ده سرباز نمی شود؟!

این روزها جومونگ بیشترین بیننده را دارد، فقط به این دلیل که فراز و نشیب داستانی اش قابل باور بینندگان ایرانی است. آیا وقت آن نرسیده که تولیدکنندگان صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران به فکر تولید سریال های تاریخی ی قابل باور برای بیننده ی ایرانی باشند؟ نمونه ی سریال تولید داخل آن هم به شکل عالی را که دارند: سریال امام علی (ع).

امید که تولید کنندگان صدا و سیما به فکر باشند.

از دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست

عبادتگاه ها همواره در تمام تمدن ها محترم بوده و هستند. ایرانیان نیز همواره به عبادتگاه های سایر تمدن ها احترام نهاده اند. می خواهم بگویم آنان که مسجد لولاگر را آتش زده اند نه تنها ایرانی نیستند بلکه از هر تمدنی به دور اند. این ها آدم نیستند، یک مشت وحشی اند. آنان که به فکر ایران و ایرانی هستند باید با این آشوبگران برخورد کنند.

ما همه یک خانواده ایم

توضیح: این مطلب مربوط به روز شنبه است اما خطوط اینترنت شلوغ بود و نتوانستم در وبلاگ قرارش دهم.

انتخابات تمام شد. در یک ماراتن سنگین (البته بیشتر به کشتی ی کج شباهت داشت!) نامزدها برنامه ها و نظراتشان را گفتند، مردم به طرفداری از نامزدهای مورد علاقه خودشان فعالیت کردند. حتی در بعضی خانواده ها پدر طرفدار یکی بود، مادر و دختر طرفدار دیگری و پسر طرفدار سومی (مادربزرگ خانواده هم که فقط چـُرت می زد!). اما امروز همه دور سفره ی ناهار نشسته بودند.

امروز دکتر احمدی نژاد رییس جمهور است. حضور حداکثری ی مردم اهمیت داشت که به انجام رسید. باید از امروز به فکر ایرانی سبز و پر امید باشیم.

 

 

ممیزین بدون مرز

ممیزین بدون مرز لطف نموده اند و برای مطلب ممیزی همان سانسور است؟!؟! پیامی گذاشته اند که خواندن آن خالی از فایده نیست. دست کم لبخندی به لب خواهد آمد... شاید هم نم اشکی یا بغضی گریبان گیرتان شد!


سه شنبه 10 دی1387 ساعت: 12:21 توسط:ناصر ممیزنژاد

 

جناب آقای جهانبخت
نویسنده مشکوک القلم محترم


بدينوسيله دلايل رد داستان جنابعالي به شرح ذیل اعلام ميگردد:
1-ادعاي غيبگويي! شما چگونه اين همه اتفاق را ديده اي درحاليكه آنجانبودي؟ البته احتمالا شما جزو سازمان جاسوسي موساد هستيد واحتمالا يك دوربين غير محسوس آنجا گذاشته اي اصلا احتمالا منظور از آن مار زرد كيك زرد است كه شما جهت اعمال خرابكارانه به آنجا رفته اي
2-در يك جاي داستان صحبت از خورده شدن آب توسط راننده خسته به ميان آورده اي كه احتمالا باتوجه به نحوه بالا كشيدن آن بايد شراب يا حداقل آب جو باشد البته باتوجه به شواهد وقراين احتمال دارد آب سنگين باشد ودرنتيجه شما همان جاسوس هستيد
3-توهين به صنعت خودروسازي ايران چراكه خودروهاي كشور غزيزمان ايران اولا هرگز آنطور خراب نميشوند كه درجاده بمانند ثانيا اين مساله توهين به خدمات پس از فروش خودرو و خصوصا امداد خودرو ميباشد كه بنده پيشنهاد ميدهم شركتهاي خودروسازي جداگانه شمارا محكوم كنند.
4-البته جرايمي نظير شكستن شاخه هاي درختان جانبداري از پرنده اي مجهول الهويه به ميان آوردن بحث عرق درسطور پاياني داستان نيز جرمي محرز ومسلم است
5- استفاده بي رويه از افعال ومشتقات كردن، دادن، كشيدن وبالا كشيدن وپريدن هرچند كه منظور شما چيز ديگري بوده است ممكن است باعث سو تعبير خوانندگان آگاه وانديش مند ما شود
6-فحاشي به قفل واحتمالا قفل فروشان محترم كه انصافا از اقشار مخلص و متعهد جامعه هستند قابل گذشت نيست.
7- توهين به جامعه ايراني درايران عزيز حتي يك مورد هم سرقت وجود نداشته اما نگارنده به صورت غير مستقيم با بميان آوردن بحث قفل فرمان ميخواهد بگويد در ايران سرقت وجود دارد كه قفل فرمان هست.
8 - درداستان آمده كه باريكه خون قلقلكت ميداد سوال اينجاست كه آيا ريخته شدن خون يك انسان بيگناه بايد موجب قلقلك و خنده واستهزا باشد ياگريه و تاثر كه اين ديگر نهايت بيخيالي وقصاوت است
9- احتمالا منظور از دست چپ جناح چپ است ونگارنده ضمن درنظر نگرفتن زحمات دولت خدمتگذار و توهين به جناح راست قصد تبليغ براي اين جناح ظاله داشته ايد.
در صورت عدم کفایت ادله در نامه ای که متعاقبا برای شما ارسال می گردد به سایر دلایل و جرایم اشاره خواهد شد.


والسلام من التبع الهدی
ناصر ممیزنژاد
رییس هیات ممیزین بدون مرز


رونوشت:
- جناب قاضی مرتضوی جهت اقدام لازم

 وب سایت   پست الکترونیک
ممیزی همان سانسور است؟!؟!

بودن یا نبودن...

بودن یا نبودن! مساله این نیست! مساله چگونگی است. یکی می اندیشد، پس هست و دیگری می اندیشد، پست است! یکی می نویسد، پس هست و دیگری می نویسد، پست است! پس مساله چگونگی است و نه بودن یا نبودن!

بازگشت گل آقا

شماره ی سالگرد گل آقا (قب) را که دیدیم، گفتیم لابد دارند شوخی می کنند، مگر نه اینکه در ایام عید به جای عیدی دادن گفتند: «تعطیل! کرکره اش را پایین کشیدیم! قوری و استکان ها را هم شستیم و در صندوقخانه گذاشتیم!» شماره ی اول را با چشمان ورقلمبیده مان روی دکه دیدیم و شاخ از کله ی مبارکمان بیرون زد به این هوا که یا للعجب!! این هفته نامه ی گل آقا است! که ناگهان دستی روی شانه مان نشست و در گوشمان زمزمه کرد: «هزار وعده ی خوبان یکی وفا نکنند.» وقتی برگشتیم غضنفر (اعلی الله مقامه) را دیدیم که ادامه داد: «این از آن مشت های محکمی است که همیشه می گویم! منتهی این بار به دهان نکوبیدیم و گذاشتیمش پای چشم هر آنکه نتواند دید!» و رفت و من مبهوت ماندم و شماره ی اول سری ی جدید گل آقا و دست به دست گرداندن تمثال مبارک وزیر فرهنگ و ارشاد را در اتاق های اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی لرستان و چشم انتظار شماره های بعد گل آقا... که امروز دومی اش را رونمایی کردیم در اداره!

اين را نوشتم که مرا ياد کني/// لبخند به لب آري و دلم شاد کني

 

دنياي وب عجب دنيايي است. بازار مكاره اي است كه از شير آدميزاد تا جان مرغ (!) در آن يافت مي شود. گاه مطالب سايت ها، وبلاگ ها و همچنين كامنت هايي كه در آن ها نقد و نظرها (و گاه بحث و جدل ها) است بسيار شيرين مي زنند! البته منظورم اين است كه شيرين كاري هاي زيادي در آن ها به چشم مي خورد. به طور مثال به اين مطلب* سايت ادبي ي ماه مگ توجه كنيد:

 

محبوبترین شعر های ایران Favorite Poems

 

بقول استاد یار شاطر بزرگترین ثروت ما ایرانیان شعر فارسی است. اما در بین این همه شعر و سروده ، شعرهایی هستند که از محبوبیت خاصی در بین دوستداران شعر بهرمندند، یا بعبارتی برای خواننده ی آن شعر پیامی دارد یا اثر گذار است و یا حتی مفهوم آن شعر برای خواننده ی از قابل ستایش یا ارزشمند است .گاه تک بیتی هایی در بین مردم کوچه و بازار ورد زبان است ، بدون آنکه نامی از شاعر آن شنیده باشند. تا آنجا که من شنیده ام شعرهای شهریار در سالهای قبل از انقلاب جزو این دسته تک بیتی ها بوده است. البته حساب حافظ و سعدی و مولاناو خیام را که کنار بکذاریم.
در مجله ی ادبیات و هنر از شما شاعران و علاقه مندان شعر درخواست می کنیم بما بگویید از نظر

شما کدام شعر محبوب دیگران و یا خود شماست. اگر نام شعر را بیاد ندارید چند خط از آنرا بنویسید. در این مورد لازم هم نیست اسم خودتان را بنویسید. البته خوشحال می شویم که نام گرامی شما را بدانیم. می توانید از هرچند شعر که محبوبتان است نام ببرید. بدین ترتیب برای نوروز و با توجه به نظرات شما و به کمک شما بیست و پنج شعر از محبوبترین شعرها را انتخاب می کنیم.
اگر در این زمینه شاعرانی هستند که مایلند در بررسی و مسولیت این کار زیبا و جالب با "ماه مگ" همکاری کنند ، باماتماس بگیرید.
برای تماس با "ماه مگ" به آدرس های زیر رجوع کنید. با سپاس
publisher@mahmag.org
or
badihian@gmail.com

 

عده اي به اين فراخوان جواب داده اند و از شاملو و فروغ و شهريار ياد كرده اند. يكي هم شعر زير را شعر محبوبش دانسته و خود شيريني كرده:

 

سجاد شجرات نوشت

اين را نوشتم که مرا ياد کني/// لبخند به لب آري و دلم شاد کني

06/10 22:15:01

 

بسياري هم از اشعار استاد نصرت اله مسعودي، همشهري ي نازنين ما، به عنوان اشعار به يادماندني نام برده اند. اين شيرين كاري ي خوبي است!

اما شيرين كاري هايي كه شيريني شان دل مي زند، برخي بحث و جدل هايي است كه در جواب اين فراخوان داده شده. بزرگترين شيرين كاري ي كامنت گذاري ادبي، كه البته چون فارگليش نوشته، ترجمه ي فارسي اش (!) را بخوانيد:

 

 يك خواننده ي معمولي نوشت

بي اغراق سوال زيبايي از خلايق نكرده ايد. ما كه مخلص آقاي نصير مسعودي از لرستان هستيم، اما شما به عنوان يك سردبير احساس نمي كنيد دستهايي در كاره كه بيشترين پوئن را به اين استاد عظيم بي نظير دارند مي دهند. از روي عشق و از روي مهر هم اگر به ادبيات امروز نگاهي سطحي هم انداخته باشيم هزار مسعودي هم ناخن پاي سيمين بهبهاني اين شاعره ي مبارز و فروغ بي همتا نخواهد شد، و همچنين شاعراني كه همه ي ما مي شناسيم كه از گفتنش امتناع مي كنم. اما آيا با 4 دوست و همشاگردي، آقاي استاد بي همتاي شعر امروز، خودش اگر به داوري اين دوستان نگاهي بياندازد آيا خودشو در حد و قواره ي شعرهاي شاملو و يا سهراب وحتي شاعران دست پنجمي مثل هوشنگ چالنگي، بيژن نجدي، شمس لنگرودي و يا شعر دست هفتمي مثل منصور اوجي و يا سيد اولاد پيغمبر علي صالحي مي تونه مقايسه كنه. خداييش خودش قضاوت كنه. كدام نقد و يا صحبتي در مورد اين استاد بي همتا تا حالا شده، به جز اين ماه مگ محترم كه به ايشان ميداني داده تا دوست و رفقايش پاراميدا را خداي شعر امروز بدونند. كل پاراميدا اين يك خط شهرياره كه لقبي هم افتاده به دنبالش حضرت استاد:

آمدي جانم به قربانت ولي حالا چرا

 

yek khanandeye mamoli نوشت

bi eghragh soale ziba,i az khalayegh nakardeid.ma k mokhlese aghaye nasire masodi az lorestan hastim ,ama shoma b onvane yek sardabir ehsas nmikonid ,dasthai dar kare k bishtarin po,an ra b in ostade azime binazir darnd midan.,az roye eshgh v az roye mehr ham agar b adabiate emroz negahi sathi ham andakhte bashim.hezar masodi ham ,nakhone paye simine behbahani ,in shaereye mobarez v foroghe bihamta nakhahad shod ,v hamchenin shaerani k hameye ma mishenasim.k az goftanash emtena mikonam .ama aya ba 4 dosto hamshagerdi aghaye ostade bi hamtaie shere emroz ,khodash agar b davarie in dostan neghi bindazad aya khodesho dar hado ghavarye sherhaye shamlo v ya sorab v hata shaerane daste panjomi mesle hoshange chalangi,bijane najdi shamse langarodi v ya shere daste haftomi mesle mansore oji v ya side olade pighambar ali salhi mitone moghayese kone .khodaish khodesh ghezavat kone .kodom naghd v ya sohbati dar morede in ostade bihamta ,ta hala shode b joz in mahmage mohtaram k b ishan midani dade ta dosto rofaghayash paramidaro khodaye shere emroz bedonand.kole paramida in yek khate shahriare k laghabi ham aftade b donbalesh hazrate ostad :
amadi janam b ghorbanat vali hala chera.

17/12 14:58:12

 

و البته جناب مسعودي هم جوابي به اين خواننده ي معمولي داده اند به شرح ذيل:

 

مسعودی نوشت

معمولی اما یقیناَ نازنین!!
به عرض مبارک برسانم اسم من نصرت اله است نه نصیر!اما محرکان آن عالیجاه چرا بکار گرفتن نصیر را در دستور کار شما قرار می دهند؟!از منظر تحلیل محتوا یا به قول فرگان"content analysis"می خواهید با این شیوه زدن قدیمی که خیلی وقت است در عالم گزارش نویسی وتنظیم خبر تقش درآمده است اینگونه القا کنید که طر ف آنقدر گم نام است که من حتی نام کوچکش را هم دقیقاَ نمی دانم!! معمولی عزیز! دیگردوره ی القا به عمه قزی ها تمام شده است به محرکان هم عرض کنید.

2-شما با نصیر!!!مسعودی مشکل دارید دیگر چرابه شاعران گرانقدری چون هوشنگ چالنگی ومنصور اوجی گیر می دهید!چالنگی را شاعری دست پنجم و اوجی را دست هفتم میدانید. شماچرا در این زمینه رویکردی سمسار گرایانه پیدا کرده اید نکند این به واسطه ی تخصص شما در امر سمساری است.
3-درجایی از نقد "دیچز"یتان!! به جلز و ولز می افتید وصورت کنان ناله می کنید که"هزار مسعودی به یک ناخن سیمین بهبهانی نميشود" آخر مومن تو مگر محرمات سرت نمیشود که بی پروا به ناخن زنان گیر می دهی آنهم به ناخن بانوی گرانقدری عین سیمین.

4-و اما مهمتر از همه ی اینها مگر سایت "ماه مک" فقط نخواسته بود که خوانندگان راجع به شعرهای مورد علاقه شان نظر بدهند؟ خب تو چرا بجای شعرهای سیمین چشم از ناخن های او بر نمی داری؟ بجای سیر در آفاق ناخن به شعرهای ایشان بپرداز ودر ضمن دست از سمساری هم بردار.

21/12 14:05:40

 

و يك نفر اين شيرين كاري را با چند حبه قند شيرين تر كرده به خصوص آنجا که سیمین را با شاملو و فروغ مقایسه می کند:

 

ز- آبادی نوشت

باید بگویم من که از خوانندگان هر روزه ی ماه مگ هستم ، تاکنون شاعری را ندیده ام که بقدر آقای مسعودی شعرش طرفدارانی داشته باشد که چنین با شعر او یکی شده باشند.
در این که بانو سیمین بسیار عزیز و محترم است حرفی نیست. ولی خودمانیم ایشان بپای فروغ و شاملو هرگز نخواهد رسید. نه از نظر تخیل و نه از نظر تاثیر گذاری. سیمین را بیشتر در 10-20 سال اخیر بخاطر شجاعتش می ستاییم.من شخصا به همه ی این شاعران وطن احترام می گذارم. بطور یقین شعر آقای مسعودی دل بسیاری را تحت تاثیر فرار داده.

21/12 19:37:18

 

و در نهايت ماه مگ به اين شيرين كاري ها پايان شيريني مي دهد:

 

mahmag نوشت

یک خواننده ی معمولی عزیز:
گرامی شما به شاعران ما که " خدایان کوچک" هستند پرخاش و اهانت نکنید. لطفا بما بگویید شعر محبوب و بسیار مورد علاقه ی شما چیست؟ شعری که تاثیری بسزا بر شما داشته یا دارد.
از اینکه مجله ی ماه مگ را برای خواندن انتخاب کرده اید خوشحالیم.
با مهر

21/12 19:42:51

 

حال و احوال شعر امروز ايران همين است كه مي بينيد!!!

چشم به راه نظرات شما در اين مورد هستم.

 

http://www.mahmag.org/farsi/iranianpoetry.php?itemid=310 *

 

مطلبی چند درباره مرحوم نورمحمد پاپی به همراه فایل صوتی و تصویری

مطالب زیر برگرفته از سایت لور است. زیبایی کلام مرحوم پاپی در وصیتنامه اش آشکار است:

 

مرگ آگاهي آخرين ملك الشعراي يك سبك هنر لرياتي
نورمحمد نسلش را تنها گذاشت!
 

ابراهيم خدائي

با همكاري عيسي قائدرحمت و بهمن خدائي

   

از سالهاي كودكي و نوجواني، نام «نيرممه» برايم يادآور يك حسرت بود، بدون اينكه از شعر و صداي وي لذتي درك كرده باشم وقتي مي ديدم پدري يا عمويي با ولع تمام گوشها را به ضبط صوت قديمي و باندپيچي شده اش مي چسباند تا «نيرممه» گوش بدهد با تمام وجودم غبطه مي خوردم كه چرا من نمي توانم با اين موسيقي و شعر ارتباط برقرار كنم!

وقتي گرايشم به لرستان و لرستان شناسي و به دنبال آن موسيقي و شعر لري ريشه دواند و ديدم «نيرممه پاپي» خود صاحب سبك و فرمانرواي بخش وسيعي از شعر و موسيقي معاصر  لر است اين را نه كتابها، نه كنسرتها و نه محافل موسيقي كه هواداران بي شمار وي در اطرافم به من ثابت مي كرد.

چاره اي نداشتم جز آنكه اقرار كنم در ارتباط با يك نوع هنر اصيل لرستان مشكل دارم، نمي توانم لذتي را كه عمويم از اين شعر، صدا و موسيقي درك مي كند بفهمم.

كمتر گمان مي كردم روزي مجبور باشم درباره اين «هنرمند لر به تمام معنا» سطري هم بنگارم، آنهم در اينترنت، آنهم براي مخاطبان جواني از دنياي مجازي www كه گوشهاشان عادت كرده است به بنيامين و صادقي و.. راستي اگر نشريه اينترنتي لور نتواند از نورمحمد پاپي بگويد از چه كسي قرار است بنويسد؟ مگر قرار نيست موضوع اين نشريه فرهنگ و ادبيات مردم لر باشد؟

خبر درگذشت نيرممه را شنيدم نشنيده گرفتم، چقدر دوست داشتم دروغ باشد تا من مجبور نباشم درباره نحوه انتشار در گذشتش در لور بيانديشم، و رسالت سنگين بزرگداشتي در خور وي را بر دوش خويش ببينم.

 اطلاعيه درگذشتش را بر ديوارها ديدم، باز خود را به كرگوشي زدم! تا ديدم برخي دوستان وبلاگ نويس از وي نوشتند و من هنوز قلم از جيب برون نياورده ام!

دست به دامن برادرم بهمن شدم چراكه هم اهل موسيقي بود و هم حداقل به واسطه چند سال فاصله سني كه با من داشت بهتر مي توانست او را بفهمد، چه او خود گاهي «نيرممه» گوش كرده بود و به اندازه من با اين سبك هنر ناآشناي ناآشنا نبود.

چند روزي گذشت تا اينكه برادر گفت مطلبم آماده است و بيش از اين نمي توانم بنويسم:

 

نورمحمد نسلش را تنها گذاشت

بهمن خدائي

 

پدر من پدر تو و پدر بسیاری از لرها بخصوص لران گرمسیری بویژه آنهایی که در اطراف رودخانه سزار زندگی میکنند (دورود،سپیددشت،زاغه،ملاوی و اندیمشک و...) موسیقی محلی را مترادف با نیرممه (نورمحمد) می دانند و هر موسیقی دیگری را غیر از آن ناخالص و وارداتی می دانند،و همین موضوع اهمیت و شأن نورمحمد پاپی و خلوص سبک موسیقاییش را در بخش بزرگی از ملت لر می نمایاند. 

علت اینکه گفتم پدر من و تو و نگفتم من و توی نوعی، گسستی است احساسی که بین دو نسل حاضر و گذشته در زمینه موسیقی لری رخ داده است در حالی که گذشته موسیقی ما سرشار از گنجینه هاست و نسل پدران ما و بخش وفادار نسل ما می دانند که نورمحمد چه گنجینه ایست و شنیدن موسیقی او چه لذتی دارد و چه خلوصی.

انکار نمی کنم که درک آن به خاطر گسست احساسی صدرالذکر کمی مشکل مینماید ولی لذت فهمیدنش صد البته به سعی در درکش می ارزد.

            نورمحمد در موسیقی و سبکش جامع بود وخالص و مستقل. شعرش را خودش می سرود خودش می خواند و سازش را خودش می نواخت مخاطبش را نیک میشناخت و در مقابل مخاطبانش نیز انصافا مروارید وجودش را نیک قدر میدانستند و اگر چه میدانیم که هم خود و هم مخاطبانش اهل حال هستند نه هیاهو.

  

مطلب بهمن كوتاه و گويا بود، او نيز اقرار كرده نمي تواند از نورمحمدپاپي براي من چيز زيادي بگويد كه معرف وي باشد او فقط براي من نوشت كه تو و نسل تو نورمحمد را نمي شناسند!

همكارم آقاي قائدرحمت پيشنهاد كرد خدمت خانواده آن زنده ياد برسيم بلكه بتوانيم با دستي پرتر به معرفي او بپردازيم، هماهنگي شد اگر چه سخت است به ديدار «پيرلري برادرمرده» بروي و از او بخواهي برايت از برادر تازه درگذشته اش بگويد.

با اين حال ما رفتيم و با آغوش باز پذيرايي شديم، سپس اما وقتي سخن از نورمحمد  و هنرش به ميان آمد باز آن حسرت هميشگي بر جانم نشست، اهل مجلس با تمام هيجان از هنر آن از دست رفته مي گفتند و سر تأثر و حسرت تكان مي دادند، گاهي هم نگاهي به ما دو جوان عينكي و دو بين و ضبط صوت ديجيتال به دست مي كردند و گويا خيلي بهتر از خود ما پي برده بودند ما چيزي از نورمحمد نمي فهميم!

جز پرسشهاي كليشه اي و معمولي چيزي نداشتيم

پرسيديم از سال و محل تولدش، پاسخ دادند: سال 1326 روستاي چنار گريت (بخش پاپي)

            از معيشتش گفتند كشاورز بود و البته شغل اصلي اش هنرش بود در درجه اول بيت بندي (شاعري) و در سپس خوانندگي و نوازندگي كه با تمام وجود در خدمت علاقمندانش قرار گرفته بود.

            شعرمي گفت، مي خواند، كمانچه مي نواخت، ضبط مي كرد و در اختيار عموم قرار مي داد، چه آسان و صادقانه تمام مراحل كارگرداني و تهيه كنندگي و تدوين و ضبط و.. را خلاصه كرده بود تا فاصله ميان او شنوندگانش خيلي كمتر از فاصله ايشان تا ضبط صوت باندپيچي شده شان باشد!

            از آزادگي او همين بس كه با وجود شهرت و مقبوليت كم نظيرش هرگز حاضر نشد اثري درچارچوبهاي رسمي و قانوني ارائه كند، هرگز كاستهايش نام نداشتند كما اينكه برادرش مي گويد شمارش هم ندارند، او در طي هر ماه چندين عروسي و مجلس مي رفت و چندين كاست مي سرود مي خواند و منتشر مي كرد، شعرهايش هرگز جائي چاپ نشد.

            هنوز كه هنوز است وقتي از درب نوارفروشي هاي قديمي دورود (در خيابان شهرباني سابق زير پل وحدت كنوني) رد مي شويم چندين كاست پشت ويترين هستند كه روي آنها با خط نستعليق و يا دست نوشته اي ساده نوشته شده است «نورمحمد لري جديد» و شايد بعضي از آنها متعلق به همان سالهاي آغازين دهه پنجاه (كه به گفته برادرش آغاز فعاليتش است) بوده باشد اما هنوز هم چيزي از جديد بودنش كم نشده است.

            آري نورمحمد انقدر اصيل بود كه بداند نام نهادن روي شعر و آلبوم موسيقي در هنر لرستان بدعت است و او بدعت را زيبنده نمي داند، و چقدر فاصله است بين ما جوانان امروزين لر كه پيش از سرودن شعر و ساختن اهنگ در فكر نامگذاري كتاب و كاستمان هستيم مبادا در فهرست توليدات هنري و ادبي گم شود!

            سالهاست كه از نورمحمد علاوه بر نوارهايش سي دي هاي تصويري هم به بازار مي ايد، در اين فايلهاي تصويري كم است كه به دوربين نگاه كند، با پشت صحنه و حتي با فيلمبردار سخني مي گويد اما به بينندگان نگاه نمي كند! در عوض تمام حواسش در طول اجرا متوجه دستگاه قديمي ضبط صوتش است! اري او با حرص و ولعي تمام فقط به كساني مي انديشد كه قرار است بعدا از ضبط صوتهاي كهنه و باندپيچي شده شان شعر و صداي او را بشنوند.

            وسط اجرا درست آن موقعي كه تمام حواس بيننده جلب تصوير وي است با تمام وسواس خم مي شود و با پيچهاي دستگاه ضبط صدا ور مي رود مبادا كيفيت ضبط صداي آن بد كوك باشد، انگار نه انگار كساني هم قرار است تصوير وي را ببينند، او آنقدر خود را وقف شنوندگانش كرده است كه حوصله بينندگان را نداشته باشد، او نيك ميداند خيل پرشمار شنوندگانش ويدئو سي دي نگاه نمي كنند، آنها با همان ضبط صوت قديمي خوشند و نيرممه براي آنها سلطان شعر موسيقي است، نيرممه شايد آخرين ملك الشعراي انجمن شعر خانه هاي خشت و گلي روستايي لرستان است.

            آري پذيرفتن اينكه وي يكي از «آخرين» هاست دردناك است و باور نكردني! لرستان همين امروز سراينده و نوازنده كم ندارد اما كيست ملك الشعرايي كه وسط اجرا و آوازخواني شعر خود به نوازنده بگويد «آؤ آلت بون دش» (چاشني و پيچ و خمش را زياد كن)، ما گروه موسيقي داريم اما نام گروههاي موسيقي لري مان (!) باربُد، مهرگان و امثالهم است. ما شعر و موسيقي بسيار خواهيم ساخت اما خانه هاي خشت و گلين روستاهاي لرستان مخاطب ما نيست، ما براي آنها «آؤ آلت» نداريم، نورمحمد براي آنها تكرار نخواهد شد. نورمحمد آخرين ملك الشعراي اين سبك هنر است.

            نورمحمد بزرگ است هرچند ما او را نشناسيم، هرچند در روزگار دفاع مقدس آهنگ او را مدام از صدا و سيما پخش كنيم و او براي مان بخواند «ائ صدام بئ حيا نومت وه ننگ وا/ شعار ائما مرگه! آماده جنگ وا» اما اينك براي وي بزرگداشتي و حتي خبري از صدا و سيما نشنويم!

            نورمحمد بزرگ است حتي اگر بيايم و چندين جلد كتاب بزرگ و قطور آنچناني در اوصاف «ايل پاپي» بنويسيم، حتي از جوانان و نوجوانان تازه شاعر و تازه خواننده ايل نام ببريم اما نورمحمد را در خور كتاب شدن نشماريم! نورمحمد بزرگتر از كتابهاي ماست.

            نورمحمد بزرگ است حتي اگر از ميان جوانان امروز لرستان كسي حوصله دانلود شعر و صدا و تصوير او را نداشته باشد!

            اين ما هستيم كه بايد در پي وي برويم و او را دريابيم و بفهميم و بشناسيم.

 

            به مناسبت چهلم اين در گرانبهاي از دست رفته بخشي از فايلهاي صوتي و تصويري اخرين اجراي ايشان را از نشريه لور دانلود كنيد و ببينيد چگونه آزاد و رها بي توجه به من و تو و دوربين مي خواند، مي كوشد بغضي كه گلويش را درنورديده است با برخي الفاظ و پارازيتها همچون ( نميري، ماشالا برادران گيوه كان ساكن بروجرد، آفرين نوره –خطاب به خودش!- آؤ آلت بو دش-خطاب به كمانچه نواز- و.. ) پنهان كند!

 

 

مرگ آگاهي نورمحمد!

            نورمحمد مي دانست كه اين آخرين خواندنش خواهد بود؟ او در آخرين اجرايش با همان سبك شعر روايتي هميشگي اش با الفاظي بس ساده و معمولي وصيت مي كند، در اين شعر و در اين وصيت نيز او هنوز به خود اجازه نمي دهد گامي از سادگي و بي پيرايگي سبك هنرش را بر زمين نهد، با كلماتي بسيار ساده و معمولي آداب تدفين و عزاداري اش را به تصوير مي كشد.

            اين اجراي محفلي -شايد به قول اهل موزيك زيرزميني!- بنا به گفته برادر متوفي سه روز پيش از درگذشت وي در بروجرد (منزل گودرز گيوكاني) برگزار شده است! البته تاريخ مندرج روي تصوير چند روزي پيشتر است كه ممكن است دقيق تنظيم نشده باشد. به هر حال هنوز حسرت فهميدن و شناختن نيرممه بر دل من هست و اين مرگ آگاهي آنرا همچون زغالي در مسير باد آتش افشان تر مي كند.

زنده باد هنرمندي كه تا دم مرگ چنين در انديشه تكثير و توليد هنر فروتنانه اش است! زنده باد هنرمردي، شاعر مردي و بزرگ مردي كه تا سه روز پيش از درگذشتش به فكر فرهنگ و شعر و موسيقي لرستان و نگران مخاطبانش است، همانها كه سهمي از صدا و سيماي استانشان ندارند، همانها كه خبر درگذشت استادشان را از هيچ كانالي نشنيدند!

تسليت باد به آنان كه از هنر وي لذت مي برند و پس از او كسي براي دلهايشان چون او نخواهد خواند، يك سبك هنر لر درگذشت! نورمحمد نسلش را تنها گذاشت! به شما توصيه مي كنم آخرين لحظات حيات اين سبك شعر و موسيقي را ببينيد و بشنويد، يا لذت خواهيد برد و يا چون من از ناتواني تان در برقراري ارتباط با اين هنر اصيل حسرت!

 

مرگ آگاهي آخرين ملك الشعراي يك سبك هنر لرياتي
متن شعر و فايلهاي تصويري و صوتي آخرين روايت شاعر و خواننده مردمي لر «نورمحمد پاپي»
   

«نورمحمد پاپي» شاعر  و خواننده نامدار و مردمي لرستان در آخرين اجراي محفلي اش سه روز پيش از درگذشتش وصيت خويش را در قالب سروده اي و با استفاده از سبك ويژه روايتهاي هميشگي اش اعلام نمود.

او كه به گواهي فايلهاي تصويري موجود از آخرين اجرايش هيچ علامتي از كسالت در وي ديده نمي شود بدون اينكه كسي بداند سه روز ديگر سكته قلبي خواهد كرد و در خواهد گذشت اين چنين مرگ خود را پيش بيني و وصيتهايي درمورد اداب تدفين و عزاداري (به لري پرس) اش مي خواند.

سي دي هاي حاوي اين آخرين برنامه او به زودي به دست علاقمندانش خواهد رسيد، نشريه اينترنتي لور به رسم بزرگداشت وي در آستانه چهلمين روز درگذشتش بخشي از فايل صوتي آخرين اجراي آن مرحوم و نيز بخش كوچكي از فايل تصويري اين اجرا را (با همكاري آقاي شيرمحمد پاپي برادر متوفي) منتشر مي نمايد.

در انتهاي همين نوشتار مي توانيد متن آخرين سروده نورمحمد را بخوانيد.

 

براي دريافت هركدام از فايلهاي زير روي «عنوان فايل» راست كليك كنيد، گزينه Save Target As را برگزينيد.

 

عنوان فايل

فرمت

مدت

حجم (كيلوبايت)

توضيحات

وصیتنامه

Wma(صوتي)

6:33

407 

اين فايل شامل متن كامل وصيت نامه مي باشد متن مكتوب اين فايل –به خاطر دشوار بودن تشخيص كلام خوانندگان نا آشنا به سبك نورمحمد- در انتهاي اين خوانش بغض عجيبي در صداي مرحوم هست كه پنهان نمي شود.

تصویر آخرین اجرا

Wmv(تصويري)

1:34

 488

اين فايل شامل يك دقيقه و چند ثانيه آواز و تصوير نورمحمد مي باشد. در اين فيلم او همچون هميشه در حين اجرا به تنظيم دستگاه ضبط صوت مي پردازد

آخرین بزران

Wma(صوتي)

 

163 

«بزرّان» آهنگي معروف در موسيقي لرستان است، با توجه به فراگيري اين آهنگ و معناي وا‍ه آن (بنواز و به صدا درآي) شايد بتوان اين آهنگ را نماد موسيقي لر دانست. اين فايل حاوي آخرين «بزران» با صداي نورمحمد پاپي است.

 

 

 

متن وصيت نامه زنده ياد «نورمحمد پاپي» همراه با شرح فارسي

اين متن نوشته شده با رسم الخط لور است، براي درست ديدن متن لري و ترجمه فارسي لازم است فونتهاي مخصوص در سيستم كامپيوتر شما نصب شده باشد، براي دريافت فونتها و راهنماي نصب آن (اینجا) كليك كنيد.

متن لري

اگر كض مردم خوم بسپارم

چون حق دوسئن وه تئ تض دارم

 

وا دسئا نازارت جنازه م بشور

قؤرئ سيم بكض دض هماري دور

 

هر طؤر مظا گت آؤ تلخيم بوني

ركفنم كني هر طؤرئ دوني

 

يض رو يا دو رو پرسئ سيم گيري

ده هيچ فامئظئ پرسونض نئري

 

بلن گو سيار سيم بونئ وض كار

الام بكنئ وض شضر تا بازار

 

دوّ حونض گيري دض مئن خيابو

يكئ سي پيائا يكئ سي زنو

 

يض خاهش دارم بالا بالا غيرتت

ناخن نئاري وه قأ صورتت

 

چون كض بد صورت گنض

گنا كبيرض سي مردض گنض

 

آخر نتونستي ساكت بموني

هئ وض ياد گذشتض چن سورض بحوني

 

هروختئ خاك كردي جنازه سردم

الام مئ كني وض تموم مردم

 

الام مئ كني وض زن تا پئا

خود داري كنن ده ظباس سئا

 

اگر  همسائ عروسي داره

اجازه بأ وش ساز دضل بئارض

 

روزئا پنج شمض بضونض جوري

دبض آؤ ياري سر قؤرم شوري

 

قالي بوني وض سر مزارم

قاب كني دض گل عسك يادگارم

 

خاكيا سر قؤرم گيري وض گردض

زنئ گت چتض بؤ دوسم مردض

 

هر مؤقض كض بيني عسك يادگارم

دلت بئ هوش بو وض سر مزارم

 

تيكلض نفس ها دض تك دلت

زنو آؤ يارن بونن دض كلت

 

زنئ وردارت برت وض حونض

بازم يايي وا هوش سيم ياري بونض

شرح فارسي

مي ميرم پس وصيتم را بگويم
من پيش تو خاطر عشقمان حقي دارم

 

با دستان نازنينت جنازه ام را شستشو كن

كمي دور از آبادي برايم مزاري بساز

 

به آدابي كه روحاني محل بگويد مرا صدر و كافور بزن

هرجور صلاح دانستي كفن و دفن كن

 

يك روز يا دو روز برايم مراسم عزا بگير

از اقوام پرسانه (مبلغي پول كه اقوام و اشنايان به صاحب عزا مي دهند) قبول نكن

مثل همه مردم با بلندگوي سيار بچرخيد

و مرگ مرا به همه اعلام كنيد

 

در خيابانمان دو خانه از همسايه ها عاريت مي گيري

يكي براي مجلس مردانه و ديگري زنانه

 

خواهشم از تو اينست تورا به خدا

صورتت را چنگ ميانداز (به رسم زنان داغدار لر)

 

صورت خراشيده زشت است

مي گويند براي مرده نيز گناه است

 

اگر بالاخره نتوانستي خود را كنترل كني

براي روزگار گذشته مان سوره اي از كتاب خدا بخوان

 

وقتي جنازه سرد و خاموش مرا دفن كردي

به همه مردم ابلاغ كن

 

به همه مردان و زنان اعلام كن

از پوشيدن لباس سياه خودداري كنيد

 

اگر همسايه ها مجلس عروسي دارند

به خاطر  مردن من از آوردن آلات موسيقي منع نشود

 

و اما تو غروب پنج شنبه اي بهانه مي گير

با پيمانه اي آب مزارم را مي شويي

 

قاليچه اي روي مزارم مي گذاري

عكسم را در گل قاب مي گيري

 

خاكهاي روي مزارم را بر سر مي ريزي

زنها از تو علت را مي پرسند تو مي گوئي دوست و همدمم درگذشته است

وقتي چشمت به عكسم مي افتد

بي هوش مي شوي و روي مزار مي افتي

 

هنوز اندك نفسي داري

زنها ليواني آب بر تو مي پاشند

 

زني تو را بر مي دارد و به خانه مي برد

به هوش كه مي آئي هنوز بهانه مرا مي گيري..

درگذشت یک خواننده ی مردمی

 

هفته گذشته نورمحمد پاپي از پيشكسوتان آواز محلي لري بر اثر كهولت سن درگذشت. وي كه يكي از مشهورترين خوانندگان محلي لرستان بود گر چه هيچ گاه به طور رسمي (استوديويي) اثري را ارايه ننمود اما صاحب آثار فراواني است كه به صورت خانگي ضبط گرديده و در ميان مردم دست به دست منتشر شده است. آن مرحوم اشعار آوازها يش را خود مي سرود و توانايي اش در ارايه ي اين اشعار طنز و هزل اجتماعي با تسلط به سبكي ويژه در آواز محلي سبب شهرت و مقبول عام بودن آثارش بود. شيوه ي ارايه ي آواز هاي اجتماعي ي مرحوم پاپي "روايي" بود و بسياري از آثار ايشان به گونه اي است كه روايتي در ميان روايت اول مي آورد و سپس به ادامه روايت اول مي پرداخت. آهنگ آثارش همواره با نوازندگي كمانچه و تمبك نوازندگان محلي لرستان (لوتي ها) همراه بود و از اين نظر آثار وي يكي از بكرترين نمونه هاي موسيقي نواحي ايران به شمار مي آيد. نورمحمد پاپي كه آثار به جاي مانده از ايشان در خانه هاي بسياري از لرها دست به دست مي گردد آوازخواني محلي به طور كامل و وابسته به فرهنگ جغرافيايي لرستان بود كه محتواي اشعار و موسيقي ي آثارش مانع از آن مي شد كه مراجع رسمي تلاش و توجهي براي ضبط و انتشار آنها از خود نشان دهند، اگر چه ايشان و اطرافيانش نيز كوششي براي ارايه ي رسمي ي برخي از اين آثار انجام ندادند.

از کجا گربه شیطان همایش زلزله را به هم ریخت؟

بعضی وقت ها خبرهای آرشیو شده ی خبرگزاری ها خیلی باحاله! منظورم اینه که می تونه نشانگر اوضاع باشه! به این خبر آرشیوی از خبرگزاری آفتاب توجه کنید. البته در دورود لرستان اتفاق افتاده:

خارجی آرشيو خبر حوادث و جامعه   

 جمعه 4 آذر 1384 ساعت 15:38

 

گربه شیطان ،همایش زلزله را به هم ریخت

 مرجع : خبرگزاری ايرنا

 

آفتاب:ورود يک گربه سياه درمحل جايگاه سخنراني تالار برگزاري همايش زلزله در دورود، نظم جلسه را به هم ريخت و باعث خنده مدعوین شد.

اين گربه در حاليكه دبير همايش مشغول ارائه گزارش بود سه بار از مقابل جايگاه رفت و آمد كرد و موجب جلب توجه مدعوين از يک سو و ناراحتي شديد رييس دانشگاه آزاد اسلامي دورود به عنوان برگزاركننده اين همايش از سويي ديگر شد.
رييس دانشگاه آزاد درود با ترك سالن واحضار مسوولان مربوطه علت اين واقعه را جويا شد و از آنها خواست هرچه سريعتر اين گربه را گرفته و از سالن خارج كنند.
چند نفر به دنبال گرفتن گربه بودند كه در حين سخنراني پروفسور "رضا رازاني" استاد دانشگاه شيراز، باز سر و كله همان گربه پيدا شد.
وقتي كه چند نفر از مسوولان داخل تالار براي گرفتن گربه اقدام كردند، گربه از يك محفظه خود را به روي سقف كاذب تالار جايي كه لانه كبوترها بود رساند و آنجا بود كه سر و صداي گربه و كبوترها بلند شد و در همين هنگام مقدار زيادي هم پر و خار وخاشاك از سقف به پايين ريخت به طوري كه سخنراني قطع شد.
در اين حال كه تمام حاضرين در تالار به شدت مي‌خنديدند، رييس دانشگاه كه كارهايش در نظم زبانزد است، بسيار ناراحت بود كه چطور وجود غير مترقبه يك گربه زحمات وي را نقش بر آب كرد.
وي همچنين خواستار توضيح مسوولان تالار در خصوص چگونگي وجود يك گربه به اين محل شد.

لینک این خبر اینجاست! اما از آنجا که مسوولین جوابگوی چگونگی ورود گربه نبوده اند، شما خوانندگان محترم نظر بدهید که گربه از کجا آمده؟!

اندر احوال چمن زرد و فرهنگ و هنر استان

مقدمه:

روز دوشنبه، هشتم مردادماه ۱۳۸۶، استاندار لرستان، جناب آقای صابری، سرزده و ناگهاني از مجتمع فرهنگی هنری ارشاد خرم آباد بازدید به عمل آوردند. این بازدید به قدری ناگهانی بود كه در ابتدا هیچ كدام از هنرمندان و كارمندان متوجه حضور ايشان در مجتمع نشدند. البته تعداد هنرمندانی كه در آن ساعت در مجتمع حاضر بودند به تعداد انگشتان يك دست نمي رسيد و اگر استاندار محترم كلاس انجمن هاي مختلف را پر از هنرجو مشاهده كرده اند، مي بايست متوجه باشند كه اين هنرجویان در کلاس های اوقات فراغت شرکت داشته اند. گویا استاندار محترم لرستان در اين بازديد به جاي آنكه جوياي احوال هنرمندان باشند، ظاهر ساختمان مجتمع و تعميرات اساسي آن را كه در حال اجرا است، مشاهده كرده اند.

مؤخره:

 واما از ريزبيني و مو از ماست بيرون كشيدن استاندار محترم در اين ديدار طبق گفته هاي شاهدان عيني (كه در بازديد هر مسؤولي از هر مكاني در آن مكان حاضرند و به دعا مشغولند و در قفا مرغ آمين گوي سخنان مسؤولان) يكي آنكه جناب آقاي صابري به بلند و زرد شدن چمن محوطه ي مجتمع اشارتي كرده و فرموده اند: «چرا چمن زرده؟ پس چرا كوتاشون نكرديت؟» و در جواب به طريق صواب، يكي از مسؤولان اداره كل كه از ورود استاندار آگاه شده و با شتاب خود را به ايشان رسانده بود (البته اين مسؤول خدوم و پرتلاش از هيچ كوششي در جهت حفظ آبرو و حيثيت اداره، هنرمندان و اصولاً فرهنگ و هنر استان فروگذار نبوده و بارها آن را به اثبات رسانده) به استحضار محضر مبارك ايشان مي رساند كه آقاي استاندار مستحضر باشيد كه ماشين چمنزني ما خراب شده و بحثي كه در اينجا وجود دارد آن است كه حضرتعالي اسناد مالي مربوط به بودجه هاي مختلف اداره را كه نزد خودتان بلوكه كرده ايد و فرموده ايد كارشناسي نشده اند را پاس كنيد تا از محل اعتبارات مربوطه بدهيم ماشين چمنزني مان را تعمير كنند يا اينكه آن را به يكي از ادارات تابعه مي دهيم و يك ماشين آك براي اداره كل مي گيريم و... كه در اينجا استاندار نگاهي به ايشان مي اندازند به اين معني كه يعني: خوب بُل گرفتي بلا! و مسؤول چون نگاه استاندار را شايد نتوانسته يا نمي خواسته بخواند، فكر مي كند استاندار دارد به موتورخانه نگاه مي كنند. پس ايشان را به موتورخانه رهنمون مي شود و قسمت هاي مختلف آن را به ايشان معرفي مي كند. از سرشيرها گرفته تا مخزن ها و لوله هاي سرد و گرم، همه و همه را به رويت رسانده و ضمن آن به استاندار محترم عرض مي كند كه آقاي استاندار مستحضر باشيد كه اين موتورخانه سرما و گرماي مجتمع را با بيش از پنجاه اتاق و سه سرسراي وسيع تامين مي كند و به ساختمان اداره كل نيز با سه طبقه و حدود سي و پنج اتاق گرما و سرما مي رساند و اگر ضريب بهره وري هر دستگاه فن كوئل را ۸۰ بگيريم و حاصل ضرب آن را در مساحت كل اتاق هاي اداره و مجتمع به دست آوريم... كه باز استاندار به وي نگاه مي كند كه اين بار يعني: عـَـــجـَـــــب! اين چقدر آمار و ارقام حفظ كرده! زده رو دست همه ي مسؤولاي ريز و درشت استان! و اين بار چون نگاه استاندار بويي از تعريف و تمجيد داشته، مسؤول فوق الذكر سرش را پايين انداخته و گردن كج مي كند و مي خندد: هه...هه...هه... . به هر طريق استاندار محترم از تأسيسات موتورخانه به سلامت بيرون مي آيند و با نظر به نرده ها و تيرچه هاي روشنايي داخل محوطه مي گويند:«بد نبود در فهرست تجهيزات مورد نياز اداره، چند كارتن رنگ و فرچه و سطل هم مي نوشتيت تا نرده ها و تيرچه ها را رنگ مي كرديت!» و البته ايشان فراموش كرده بودند كه رنگ آميزي جزء تعميرات است و نه تجهيزات. پس از اين، چون چند اداره كل و سازمان و نهاد ديگر را بايد سرزده بازديد مي كردند، رفتند و در هنگام خداحافظي گفتند: «خداحافظ!»

نتيجه:

در اينكه استاندار محترم، جناب آقاي صابري، به فكر فرهنگ و هنر لرستان هستند و آن را اولويت اول از آخر مي دانند، هيچ شكي نيست! شاهد و گواه اين قضيه آن است كه ايشان خريد تجهيزات اداري و لوازم مورد نياز سالن ها، نگارخانه ها و انجمن هاي وابسته به اداره كل فرهنگ و ارشاد اسلامي لرستان را غير كارشناسانه دانسته و در ميانه ي راه خريد اين تجهيزات، دستور توقف آن را داده اند! شاهد ديگر آنكه تا چند ماه ديگر اولين جشنواره بين المللي آيين ها و آواهاي زيارتي-مذهبي با نام سراج خراسان در خرم آباد برگزار مي شود كه از مجموعه جشنواره هاي فرهنگي هنري امام رضا (ع) است و سعي در ترويج فرهنگ وهنر اسلامي با تكيه بر جايگاه فرهنگ اهل بيت (ع) و به خصوص فرهنگ رضوي دارد. اين اولين جشنواره ي بين المللي در زمينه ي فرهنگ وهنر در استان لرستان است، اما دريغ از اندك توجهي از سوي ايشان به اين برنامه ی عظيم كه در سراسر كشور هر استاني گوشه اي از آن را بر عهده دارد. در رايزني هايي كه از سوي اداره كل فرهنگ و ارشاد اسلامي لرستان با استاندار محترم انجام گرفته است، ايشان اولويت هاي استان را صنعت، كشاورزي، راه، اشتغالزايي، جذب سرمايه هاي خارجي و مواردي از اين قبيل دانسته اند و گفته اند كه اگر اين موارد حل شد آن وقت سراغ فرهنگ و فرهنگ سازي و هنر و هنرمندان مي رويم! حال در بازديد از مهمترين مركز فرهنگي هنري استان، از استاندار محترم استان لرستان، جناب آقاي صابري، انتظاري غير از اين نبايد داشت كه ايشان به جاي جوياي احوال بودن از هنرمندان، جوياي احوال تأسيسات موتورخانه و رنگ در و پنجره ها باشند! اصلاً آقاي استاندار، چند نفر از هنرمندان استان را كه سري در ميان سرها دارند به اسم و قيافه مي شناسند؟! اصلاً ايشان در مدت اقامتشان در استان به عنوان استاندار چند نشست با هنرمندان داشته اند؟! اي كاش استاندار محترم به اندازه ي اهميت دادن به چمن زرد شده ي مجتمع فرهنگي هنري ارشاد خرم آباد، به هنرمندان و مسائل فرهنگي هنري استان نيز اهميت بدهند!!!