کاش مرغی مهاجر بودم!

غاز نه!

که شکار روباهی قطبی شوم،

یا به تیر صیّادی

شام حاکم و خانی جبّار.

دُرنایی تنها بودم کاش!

که از فراز اِستِپهای روسیه

با جریان باد

تا جنوب پرواز می کردم

و هر سال

کودکان در شالیزارها

و بر کنار ساحل خزر

بر شنزارها

و بر بام خانه هایی گِلی با بادگیرهای بلند

یا در آفتاب تند بندری در خلیج فارس

مرا به انگشت نشان می دادند

و فریاد می زدند:

«دُرنا... دُرنا...»

و من سوار بر جریان باد

از اوج ابرهای وسیع

چرخی می زدم و کم کم

به رسوایی انسان

که خود را جانشین خدا خوانده

فضله می ریختم به رسم کلاغهای پائیزی.

 

سید مصطفی جهانبخت  20/8/1396

یادش بخیر کارتون

کارتون زیر در سال 1384 در بخش آزاد هفتمین دوسالانه بین المللی کاریکاتور تهران مورد تقدیر هیئت داوران آن جشنواره قرار گرفت. یادش گرامی و روانش شاد!

چند مدتی است دلمان برای کارتون کشیدن تنگ شده!

شاید وقتی دیگر اما!

راستی برداشت خودتان از این کارتون را در نظرات بنویسید. ممنون!