در دوره ی نظم اگر که بودیم

تشبیه رُخت به ماه می شد،

گیسوت کمند و زلف خنجر

ابروت کمان و تیر مژه!

تعبیر شدی قدت به سروی

اندر لب جوی و باغ و معبر،

گفتم لب جوی و یادم آمد

لعل و گُل و باده، نُقل و شکّر؛

در وصف لب تو این همه وصف

در بیت به بیت شعر می رفت!

القصّه تمام آن معانی

از نار و بِه و پسته و لیمو

در مدح و ثنات یار جانی!

اما چه کنیم که امروز

در این همه صفحه ی مجازی،

معشوقه پلنگ و یوز گشته،

چسبی به دماغ و لب قلنبه!

افسوس که دوره ای خیالی است

معشوقه و عشق بر تباهی است.

 

سید مصطفی جهانبخت

19 آبان 1395