خالی از خلل است

سایه های بنفش

در افق دوردست.

 

"شبه هایکویی" امروز گفتم، تقدیم به دوستان! البته نقد و نظر فراموش نشود!

My "haiku like" poem for friends! Comment, please!

 

Free from affliction

Purplish shades

On the distant horizon.

ترجمه شعری از شاعری هفت ساله!

 شعری خواندم از یک کودک کلاس اولی از واشنگتن آمریکا به نام «اندرو جونز» (Andrew Jones) که بسیار دلنشین بود.

 

The Softest Word

 

The softest word is leaf

it zigzags

in the air and

.falls on the yellow ground

 

ترجمه شعر تقدیم به دوستان:

 

نرمترین کلمه

 

نرمترین کلمه برگ است

کج و مَج می شود

در هوا و

بر زمین زرد می افتد.

هایکویی از باشو

فاخته/ تمام روز می خواند،/ و روز چندان بلند نیست.

كاربرد طنز در رومئو و ژوليت

مترجم۱: سيد مصطفي جهانبخت

«رومئو و ژوليت» يكي از مشهورترين نمايش هاي شكسپير است. هر كسي مي تواند دليل هاي زيادي بياورد كه چرا اين نمايش چنين موفقيت بزرگي كسب كرده است، اما از مهمترين دلايل مي تواند كاربرد طنز در آن باشد. دليل  اصلي  براي انجام  دادن اين كار، آرام كردن تنش هاي درون نمايش است و ديگر آن كه تماشاچيان دوره ي اليزابت را سرگرم و مجذوب نمايد.

طنز سهم بسيار مهمي در اين نمايش دارد و به شكسپير اجازه مي دهد تا هر لحظه و زماني كه مي خواهد حالت ها و تضادهاي فراواني را خلق كند. طنز در رومئو و ژوليت در سه حالت رخ مي دهد. اولين حالت طنز با كاربرد جناس ها، كنايات و لطايف است. دومين حالت توسط عمل شخصيت ها و رفتارشان و سومين  بوسيله جريانات نمايش صورت مي پذيرد.

شكسپير شخصيت هايي مانند مركيوشيو۲ و دايه۳ را براي زايش عنصر طنز نمايش استفاده مي كند و هر شخصيت اين وظيفه را در شكلي متفاوت انجام مي دهد. از ابزارهاي شكسپير كه به طور معمول براي برانگيختن طنز استفاده مي كند، استهزايي است كه شخصيتي خاص را هدف مي گيرد. برخي  خنده دارترين  لحظه ها مواقعي هستند كه يك شخصيت به ديگري طعنه مي زند. از بهترين نمونه هاي اين امر زماني است كه كپيولت۴ از بانو كپيولت۵ شمشيري مي خواهد و او پاسخ مي دهد: «چوب زير بغل، چوب زير بغل! شمشير به چه كارت مي آيد؟» استهزاي كپيولت در اين خط آشكار و براي تماشاچي جذاب است چرا كه به صورت مستقيم بيان مي شود.

شكسپير به علاقه مندي به استفاده از جناس ها معروف است و به طور عادي آن ها را به كار مي برد اما نه به آن اندازه اي كه تماشاچي ي اليزابتي از او انتظار دارد. شكسپير نمايش را با طنز بسيار آغاز مي كند، با گفتگويي بين سمپسن۶ و گرگوري۷، كه هر دو جناس هاي بسياري را به كار مي برند. اين گونه كاربرد جناس، براي نمونه كلمات "coals" , "collier" , " choler" , "collar" تا پايان نمايش ادامه مي يابد۸. هر چند اين تماشاچي ي اليزابتي بود كه به كاربرد جناس علاقه داشت، و اگر چه شكسپير جناس هاي عاميانه اي را به كار برده است اما اين امر هنوز تاثير مثبتي بر محبوبيت اين نمايش دارد. اگرچه  در پرده ي اول، صحنه اول، دعوايي بين خانواده ها رخ مي دهد اما طنز درون صحنه باعث مي شود تا جدي بودن دعوا را فراموش كنيم.

شكسپير موفق مي شود كه مقدار نسبتا خوبي طنز در نمايش بوسيله ي خلق چند شخصيت طنز ايجاد كند. اين شخصيت ها را مي توان در اشكال مختلف طنز يافت. مركيوشيو همواره جناس ها را به عمد به كار مي برد، پيتر۹ در لحظات نامناسب در استفاده ي جناس هاي طنز زياده روي مي كند، در حالي كه دايه ناخودآگاه و بدون عمد در بيشتر اوقات طنز را باعث مي شود. مي توان گفت كه اين شخصيت هاي متفاوت براي ايجاد فراز و فرود و نزديك به واقعيت شدن نمايش اضافه شده اند. همچنين از آن ها (به غير از پيتر) براي جلب توجه تماشاچيان قبل از شروع اصل نمايش استفاده مي شد.

يكي از شخصيت هايي كه به طور اساسي به خاطر طنز ايجاد شده دايه است. شيوه ي صحبت كردن دايه، عقل پاره سنگ برداشته و نظريات او به عنوان شمشيري عالي براي ژوليت و بانو كپيولت عمل مي كند. اين امر موجب طنزي ناخودآگاه مي شود حتي زماني كه تلاش مي كند آن دو را بخنداند. ظاهر شدن هاي وي در صحنه در تضاد با صحنه ي جدي ي قبل است و يا بعد از آن صحنه اي جدي را به دنبال دارد. او به وسيله ي كاربرد جناس ها و نيز تكرار چيزهايي كه پيش تر گفته است ايجاد طنز مي كند. دايه، غير از اين، با طرز رفتارش موجب طنز مي شود. مثال عمده ي آن زماني است كه دايه پس از بازگشت با خبري از رومئو، شروع به مكالمه ي بلندي درباره ي سلامتي ي خودش مي كند و اين كه ژوليت بايستي از فرستادن او به چنين سفر طولاني اي شرمنده باشد. شايد تماشاچيان شيوه اي را كه دايه با كش دادن درد و رنجش براي دست به سر كردن ژوليت استفاده مي كند طنز آميز بيابند.

شخصيت ديگري كه به خاطر اضافه كردن طنز به نمايش اهميت بسيار زيادي دارد شخصيت مركيوشيو است. او شخصيت بسيار مهمي است چرا كه او در بيشتر مواقع با دست خالي طنز را در نمايش ايجاد مي كند. اين كار را با كاربرد زياد جناس ها انجام مي دهد. به طور معمول جناس ها و شوخي ها عاميانه و جنسي هستند، و براي جلب توجه تماشاچي ي اليزابتي كاربرد داشتند. دو لحظه ي فراموش نشدني از مركيوشيو مي تواند زماني باشد كه او دايه را ملاقات مي كند و وقتي كه رومئو را درست قبل از صحنه ي بالكن به خاطر علاقه اش دست به سر مي كند. مركيوشيو شخصيتي است كه به صورت كامل طنز در اطرافش تقويت شده است و به همين خاطر چندان جاي تعجب ندارد كه شكسپير خيلي زود او را در نمايش مي كشد تا با غم حاصل از آن نمايش را ادامه دهد. با دنبال كردن اين شخصيت درمي يابيم مركيوشيو حتي در حال مرگ نيز شوخي و خنده را رها نمي كند.

«نه! به اندازه ي چاهي عميق و يا به فراخي ي در كليسا نيست! اما كافي است، به كار مي آيد! فردا بجوييدم! مرا مردي مرده مي يابيد!»

اين گفته صفت مميزه ي او است و در نمايش به درستي به شخصيت اش مي آيد. سخن مركيوشيو در مورد ملكه مب۱۰ كه در آن دوران سخني مشهور بود تناقض كاملي با روياها و رويابينان و عناصر طنز آن زمان دارد و طنز درون نمايش به همراه بذله گويي ي شخصيت مركيوشيو براي تمسخر به كار گرفته شده است.

قسمتي از اين سخن به شرح ذيل است:

«و شب به شب در اين حالت مي تازد، از ميان ذهن عاشــقان و ناگهان روياي عشـق مي بينند، بر زانوي نديمه گاني كه روياي تعظيم هايي افقي را مي بينند، بر انگشتان مباشراني كه بي پرده روياي مزد مي بينند، بر لبان بانواني كه هماره با بوسه ها به رويا مي روند.»

اين سخن، هنر مهم ديگري را كه شكسپير داشت به ما نشان مي دهد كه استفاده از طنز براي به سخره گرفتن هر موقعيتي است. دليل اصلي شكسپير براي خلق طنز فراوان در نمايش در ابتدا آشكار نيست اما با بررسی بیشتر خواننده مي تواند تصديق كند كه اگر طنز نبود رومئو و ژوليت در حقيقت مي توانست بسيار ملال آور و خسته كننده باشد.

طنز درون نمايش با تراژدي اي كه از پيش در نمايش است به صورت موازي عمل مي كند. طنز درون نمايش به تماشاچيان آرامشي در مقابل صحنه هاي سنگين و بسيار رومانتيك مي بخشد و به اين شكل به جلب توجه تماشاچيان كمك مي كند. اقشار پايين جامعه به احتمال قوي علاقمند به بخش هاي بسيار خنده دار بوده اند جايي كه مركيوشيو بر صحنه حــاضر مي شد و با شور و حرارت تمام با لطــايف و جناس هايـــش به پيش مي رفت. اگر شكسپير به اين اندازه طنز در نمايش ايجاد نكرده بود، شايد نمايش چند ماه پس از معرفي شدن از بين مي رفت. طنز در نمايش به ايجاد آرامش گاه به گاه براي خوانندگان يا تماشاچيان آن كمك مي كند و نيز علاقه ي تماشاچيان به نمايش را حفظ مي نمايد.

 

 

۱- اين مطلب ترجمه اي است از:

"Use of Humor in Romeo and Juliet." 123HelpMe.com. 03 Apr 2008

http://www.123helpme.com/view.asp?id=17050

 

۲- Mercutio

۳- Nurse

۴- Capulet

۵- Lady Capulet

۶- Sampson

۷- Gregory

۸- در اينجا يكي از كاستي هاي ترجمه از هر زبان به زباني ديگر را مي توان يادآور شد. اگر مترجم بخواهد به متن وفادار بماند، در ترجـمـه ي بسياري از صـناعات ادبي به خصــوص جناس هاي ادبـي دچـار مشكل مي شود. ترجمه ي فارسي ي كلمات شكسپير كه استاد كاربرد جناس هاي متعدد مي باشد به اين صورت است:

collar /'kä­ler/ : يقه، گريبان، گردن بند، طوقه

collier /'käl­yər/ : زغال سنگ، كشتي ي زغال گيري، معدنچي ي معادن زغال سنگ

choler /'kä­lər, 'kō­/ : خشم، تندي، صفرا، صفراوي

coals /'kōlz/ : زغال ها، زغال سنگ ها، زغال مي كند

اكنون از معاني ي اين چهار كلمه چگونه مي توان در فارسي جناس ساخت، بر عهده ي شما!

۹- Peter

۱۰- Queen Mab

طنز در آثار پیراندللو*

به نقل از دومین شماره "گفتار سبز" فصلانه تخصصی ی طنز و کاریکاتور، تابستان ۸۷

نوشته‌ي: ريكاردو فراتوليللو و فرانچسكو كولـِللي۱

مترجم: سيد مصطفي جهانبخت

 

سرفصل‌هاي اصلي‌ي طنز در آثار پيراندللو:

روي حزن‌انگيز زندگي، يكي از نمونه سرفصلهاي ادبي‌ي اوايل قرن بيستم، درتمام مهمترين كارهاي پيراندللو آشكار است. در دوره‌ي ناپايداري وترديد درتمام اروپاي حيرت‌زده از جنگ‌جهاني و انقلاب‌هاي كارگري است كه مردم نسبت به علم شروع به از دست دادن اعتمادشان مي‌كنند و به طورچشمگير كمال مطلوب‌هاي بورژوازي فروكش مي‌كند. اين مردم هويت‌شان را نيز گم كرده‌اند و زندگي‌شان پر از غم و اندوه است؛ اما پيراندللو آن اندوه را با طنزي عجيب لباس مي‌پوشاند كه همواره اثر هنري اش را شاخص مي‌نمايد. حتي اگراين نويسنده‌ي سيسيلي با اين فرض كه فقط مردي است كه مي‌نويسد و نمي‌خواهد يك  فيلسوف باشد، دست آخر نوعي علم وجود انسان ايجاد مي‌كند.

در قسمتي از «مرحوم ماتيا پاسكال۲» - رماني كه اولين كار مهم پيراندللو محسوب مي‌شود و در آن شروع به ترسيم چنان علمي مي‌كند- قهرمان داستان وانمود مي‌كند كه مرده است تا  زندگي‌ي جديدي شروع كند كه البته بخت چنداني در آن ندارد و فقط چند گل روي آرامگاه خودش مي‌گذارد. اين  صحنه مردي را نشان مي‌دهد كه خودش را دفن مي‌كند - اين امرهمزمان خنده دار وتاثرانگيز است - مثل تمام  مردمي كه زندگي‌شان را دفن مي‌كنند، با نگرش‌هاي‌شان و يكنواختي‌ي روزهاي‌شان وجود خود را مي‌ميرانند. تراژدي  واقعي‌ي انسان‌ها لبخندي است كه هركس دارد، آن هم زماني كه آشكار شود و درك كنيم كسي كه به‌وسيله حوادث برجسته‌ي زندگي‌اش تصور مي‌شده كه خنده‌دار و احمق است؛ انساني شبيه ما است و زندگي‌مان توسط ديگران شبيه زندگي‌ي او ديده مي‌شود: لبخند، تلخ مي‌شود.

پيراندللو مي‌نويسد كه احساسي قابل تغيير درهرانسان است، و نه آگاهي‌ي مداومي از زندگي، انسان خلاف درخت است كه بدون شناخت وجودش زندگي مي‌كند و باران و برف را بدون آگاهي ازحالت ويژه‌شان همچون خودش به حساب مي‌آورد. اما انسان‌ها آن «بخت بد۳» را ندارند، آنها جرياني  را دربدن‌هايشان احساس مي‌كنند كه به عنوان زندگي شناخته شده و آنچه كه آنها درخودشان احساس مي‌كنند را حقيقت به شمار مي‌آورند.

طنز بالاترين نوع هنر است كه انسان مي‌تواند بسازد، چرا كه تنها موجودي است كه مي‌تواند بيهودگي‌ي زندگي را دربهترين شكل برجسته سازد. اين نظر مي‌تواند با نظر هگل۴ مقايسه شود كه هنر را راهي براي برجسته ساختن ماهيت زندگي‌ي بشر مي‌دانست - براي اين فيلسوف لهستاني [!]، موسيقي بهترين هنر بود-.

تاثير ديگر نويسندگان بر ادبيات پيراندللو:

با خواندن مهمترين اثار اين نويسنده‌ي سيسيلي به سرعت تاثير ديگر نويسندگان را درك مي كنيم. پيراندللو مطمئن بود كه طنز بايد بعنوان مبحثي علمي تدريس شود، به همان صورت كه فرهنگ مثبت گراي اواخر قرن ۱۸ پيشنهاد كرده بود بهترين راه محدود كردن آن نيز كاربرد روان شناسي است. اما اين  تصور فردگرايانه‌ي انسان همانندتر به تصور قرن بيستم است تا همانند تصور قرن نوزدهم.

 پيراندللو قصد جدا كردن طنز از كنايه را داشت. براي انجام اين كار، او مجبور به تحليل دو اثر سلحشوري‌ي مهم شد: «اورلاندوي خشمگين۵» اثر اِرياستو۶ و «دن كيشوتِ۷» سروانتس۸. براي پيراندللو اثر اول بهترين شعر كنايه آميزي است كه در آن ارياستو دنيايي ناپديد شده را توصيف مي كند وتمام  شعر متمركز بر پله‌ي نازكي است كه حقيقت را از وهم جدا مي كند. درعوض دن كيشوت به ما اجازه مي دهد به ناتواني آن مرد در برابر اوهامش بخنديم - او نمي‌تواند جهان واقعي را بپذيرد - اما به ما اين اجازه را نيز مي‌دهد تا فكر كنيم كه ما از پيدا كردن روياهاي يافت نشدني در جهان صرف نظركرده‌ايم. پيراندللو در «مقاله اي در باب طنز۹» (۱۹۰۸) نوشت: «طنز، لوده بودن را نفي مي‌كند؛ با استفاده از آن، از آن فراتر مي‌رود، در برابرش نفوذ مي‌كند و بسياري از احساساتش را مي‌گيرد، و با ارائه ي ضد آن نابودش مي‌كند».

او خود را وقف رمان كرد آن هم در زماني كه درايتاليا برخي نويسندگان هنوزبه مهمترين موضوعات حقيقت گرايي علاقه‌مند بودند. ما بايد به ‌خاطر بياوريم اين نوع ادبيات از مثبت گرايي و به خصوص از نويسنده‌هايي چون زولا۱۰ و برادران دوگانكر۱۱ منشا يافته است. پيراندللو ويژگي‌هاي اصلي‌ي حقيقت گرايي را نمايان مي كند: دررمان‌هايش قصه‌گو داستان را اظهارمي‌كند و اجازه‌ي ديدن ايده‌هايش را مي‌دهد، بسياري از توصيف‌هاي  منظره را پاك مي‌كند و بالاتر از همه در آثار تئاتري اش از تك گويي‌هاي زيادي استفاده مي كند. در آثار پيراندللو هرگز شخصيت‌ها توسط اميال مغلوب نشده‌اند، طنزپرداز مجبوربه ازدست دادن كنترل داستان نيست و خواننده نوعي  دلسوزي براي قهرمان رمان‌ها خواهد داشت. از اين گذشته او عينيت مفهوم واقعيت را نفي مي‌كند، تفسير جديد ايستا نيست ونويسنده مجبورنشده است كه راه علمي را ادامه بدهد تا نگرش‌هاي انسان را توصيف كند. آن گونه كه بـِري۱۲ مي‌گويد پيراندللو «مانع طبيعت گرايي۱۳» را بررسي مي‌كند و در تصورجديدش ازواقعيت توسط ديگران پيروي مي‌شود. در مقاله‌اي در باب طنز و در فلسفه‌ي زندگي‌اش، مشخصه‌ي اين  نويسنده‌ي سيسيلي، جريان پذيري از برگسن۱۴ آشكار است حتي براي آنچه كه به طنز مربوط شده است.

مقاله‌اي در باب طنز:

اين مقاله‌ي به واقع مشهور پيراندللو به نحوي با هر آنچه تا سال ۱۹۰۸ نوشته برابري مي‌كند و در آن طنز و آنچه آن را از لودگی متفاوت مي‌سازد را تشریح مي‌نمايد. لودگی مبتنی بر آگاهی به واقعيت است، آگاهي به رفتار و به شيوه‌ي زندگي: «پيش آگاهی از تضاد۱۵» است. درعوض، طنز، عبارت از نوع قوي‌تري از آگاهي مي‌باشد: با پايان آن شناختي آغاز مي‌گردد كه به ما اجازه خواهد داد حقیقتی دیگر را درك كنيم.

در اين مقاله مثال  پیرزنی را به كارمي‌برد كه به خود جرات مي‌دهد لبخندي  براي خوش قيافه‌تر شدن‌اش بزند - او با تقلب خود را جوان‌تر از سن و سال‌اش نشان مي‌دهد -  و بعد از اولين لبخندها؛ شروع مي‌كند به فكر‌كردن راجع به آنچه كه زندگي‌اش مي‌تواند باشد: او فقط مي‌تواند با تقلبی كه مي‌كند عشق شوهرش را به‌دست آورد. بنابراين، بعداز آگاهي از تضاد - كه مضحك است - واکنش نشان مي‌دهيم و سپس «احساسی از تضاد۱۶» پيدا مي‌كنيم كه در آن طنز يافت مي شود. ما مي‌توانيم  ازاين لبخندها بفهميم كه آنها شاخصه‌هاي طبیعت انسان هستند و اين نگرش انسان را به زندگي كردن در تلخي‌ها رهنمون مي‌نمايد.

هنگامي كه پيراندللو مجبور به ارائه‌ي وصف طنزپرداز مي‌شود، اين گونه مي‌نويسد كه طنزپرداز هر احساسي را كه بر او وارد مي‌شود به سرعت به دو نيمه‌ي احساسي‌ي متضاد تقسيم مي‌كند: طنزپرداز انساني است كه نمي‌تواند احساسي را تحمل كند بدون داشتن متضاد آن در روحش كه به تضاد مي‌خواندش، و حتي اگر به خاطر آنكه شجاعت ديدن اين بخش از خودش را ندارد، بخواهد آن احساس متضاد را بپوشاند، باز هم مضحك مي‌نمايد تا جدي - او همزمان ويولن و كنترباس است -. طنز پيراندللو اين گونه است، كنايه‌اي كه از تضاد دروني‌ي زندگي برمي‌خيزد.

------------------------------------------------------------------

 Luigi Pirandello *، لوييجي پيراندللو نويسنده و نمايشنامه نويس ايتاليايي (۱۹۳۶-۱۸۶۷)

۱-       Riccardo Frattolillo and Francesco Colelli

۲-       The Late Mattia Pascal

۳-       sad fortune

۴-     Georg Wilhelm Friedrich Hegel ، گئورگ ويلهلم فريدريش هگل، فيلسوف آلماني (۱۸۳۱-۱۷۷۰) كه ديالكتيك تضادش اثر زيادي بر اگزيستانسياليسم و ماركسيسم داشت.

۵-       The Furious Orlando

۶-       Ludovico Ariosto ، شاعر ايتاليايي (۱۵۳۳-۱۴۷۴)

۷-       Don Quixote

۸-       Miguel de Cervantes ، ميگوئل دو سروانتس نويسنده ي اسپانيايي (۱۶۱۶-۱۵۴۷)

۹-       The Essay about Humour

۱۰-    Emile Zola ، اميل زولا نويسنده و منتقد فرانسوی (۱۹۰۲-۱۸۴۰)

۱۱-   Edmond (Louis-Antoine Huot) De Goncourt ، ادموند (لويي-آنتوان هوئت) دوگانكر (۱۸۹۶-۱۸۲۲) و برادرش (Jules (Alfred Huot جولز (آلفرد هوئت) (۱۸۷۰-۱۸۳۰) رمان نويسان مشترك فرانسوي

۱۲-    Sir James Matthew Barrie ، سر جيمز متيو بري رمان نويس و نمايشنامه نويس اسكاتلندي (۱۹۳۷-۱۸۶۰)

۱۳-    barrier of naturalism

۱۴-    Henri Louis Bergson ، هنري لويي برگسن نويسنده و فيلسوف فرانسوی (۱۹۴۱-۱۸۵۹) برنده جايزه نوبل ادبيات درسال ۱۹۲۷

۱۵-    premonition of the opposite

۱۶-    feeling of the opposite

------------------------------------------------------------------

متن انگلیسی ی مقاله را در ادامه خط خطی بخوانید.

ادامه نوشته

شعری از جيمز هنري لِي هانت A Poem by James Henry Leigh Hunt

James Henry Leigh Hunt (1784-1859) - English essayist, poet, and political radical who was once imprisoned for publishing an article in “The Examiner” (one of many journals he edited) attacking the future George IV. He was an early champion of Keats and Shelley, and was briefly associated with Byron.

Abou Ben Adhem (1834) - One of Hunt’s memorable short poems.

 

ABOU BEN ADHEM (may his tribe increase)

 

Awoke one night from a deep dream of peace,

And saw- within the moonlight in his room,

Making it rich, and like a lily in bloom

An angel, writing in a book of gold.

Exceeding peace had made Ben Adhem bold,

And to the presence in the room he said,

‘What writest thou?’- The vision raised its head,

And, with a look made of all sweet accord,

Answered, ‘The names of those who love the Lord.’

‘And is mine one?’ said Abou. ‘Nay, not so,’

Replied the angel. Abou spoke more low,

But cheerly still, and said, ‘I pray thee, then,

Write me as one that loves his fellow men.’

The angel wrote, and vanish’d. The next night

It came again with a great wakening light,

And show’d the names whom love of God had blessed,

And lo! Ben Adhem’s name led all the rest.

 

جيمز هنري لِي هانت (1859-1784)

مقاله نويس، شاعر و سياستمدار تندروي انگليسي كه يك بار براي نوشتن مطلبي در “The Examiner” (يكي از بسيار مجلاتي كه منتشر مي كرد) عليه جرج چهارم، پادشاه آينده ي انگلستان، به زندان افتاد. او از اولين طرفداران كيتس (Keats) و شلي (Shelley) بود و كم و بيش با بايرون (Byron) نشست و برخاست مي كرد.

ابو بن ادهم، يكي از به يادماندني ترين شعرهاي كوتاه هانت، نوشته شده در 1834، است.

 

اَبو بـِن اَدهَم (كه خاندانش فزون باد)

 

 شبي از ژرف رؤيای آرامی

                                 سر برداشت،

و ديد اندر ماهتاب حجره اش،

كه روشن تر ز شبهای پیشین بود،

يكي چون سوسنی تازه شکفته،

                فرشته ای

           نگارد بر زرین كتيبه.

ز بسیاری ي آرامش،

بن ادهم گشت جسور،

گفت به آن كه در اتاق داشت حضور:

« چه بنويسي؟ »

و صورت سر برداشت،

با نگاهی

     آكنده از

        شهد آشتی،

پاسخ داد:

« نام آنان

كه خدا را عاشق اند. »

ابو پرسيد:

« نامم از آنان است؟ »

       « نه، این گونه نیست. »

                   فرشته پاسخش داد.

ابو آهسته تر گفت،

ولی با خنده ای بر لب:

      « تو را سوگند،

                   اينك،

مرا در زمره ی آنان

                 بنويس

                 كه عشق بندگانش

                    در دل بدارند »

فرشته

       بنوشت و

                    پَر زد.

...شب بعد

بيامد با نور بيداري،

نشان آورد

از نام آنان

كه با عشق خدا

خوشبخت بودند،

و بنگر!

نام بن ادهم

پیش از نام دیگران بود.