حکایت حکومت از لسان شیخنا
آورده اند که شیخنا (اعلی الله مقامه الشریف) با مریدان بر مجلسی وارد شد که شور بر حکومت خواص بر عوام الناس و انواع آن کردندی. مریدان چون قیل و قال مجلسیان دیدند به غوغای آنان پیوسته و هر یک افاضه ای می کرد. یکی بر صحفی چند خطی چند نوشت و در مجلس انتشار داد و دیگری کلامی و شکلکی بر مجاز در فضای مجلس می پراکند. شیخ قفل بر دهان زده و بر گوشه ای نشسته بود و نظاره می کرد. کاغذ پاره ای از آن صحف پیش چشمش آمد که مریدان بر آن نگاشته بودند: «تفرقه بیانداز و حکومت کن»! شیخ نعره ای زد و گریبان درید و مدهوش بر زمین افتاد.
مریدان و مجلسیان حیران و پریشان به چند لیوان بر چهره اش آب پاشیدند تا شیخ به هوش آمد. شیخ چون موشی خیس خورده و لرزان به گوشه ای دیگر خزید و زیر لب چیزی گفت. مریدان انگشت حیرت به دهان بردند و عجب عجب کنان بر پشت دست زدند از آن کلام. ظریفی از مریدان پرسید که شیخ چه گفت که چنین حیران شدید. مریدان جمله اظهار بی اطلاعی کردند و خود به کوچه علی چپ زدند. ظریف گفت که این تجاهل العارف نیست که از اصم بودن و بی بصیرتی شماست. فی الجمله مریدان قمه ها از غلاف کشیده و به تیغ عریان بر او تاختند که ناگهان شیخ نعره ای دیگر زد و فرمود: «بس است! حق با اوست! بی بصیرتان اصم!» و برخواست. مریدان ظریف را رها کرده و حلقه بر شیخ زدند که یا شیخنا بازگوی آنچه چنین مدهوشت کرد.
شیخنا (اعلی الله مقامه الشریف) فرمود: «بر ورق پاره هاتان نگاشته اید که تفرقه بیانداز و حکومت کن! مرا سخت سنگین آمد که شمایان که خود را در شارع شریعه و طریق طریقه می دانید چنین بگویید». ظریف پرسید که یا شیخ پس چه بگوییم که حضرتت بصیرتر است؟ شیخ افزود: «مردمان چون میهمانند و حاکمان چون میزبان و میهمان چون کرامت بیند از میزبان به اطعمه و اشربه و سخنان خوش، پس از شکر خدای بر نعمات از میزبان شکر به جای آورد؛ پس سفره بیانداز و حکومت کن!».
بیت
سفره انداز و با خَلق نکو باش/ تا خَلق نگویند تو را بدتر از اوباش
سید مصطفی جهانبخت 27/2/1397