شعری از ابوالقاسم حالت به مناسبت برگزاری نمایشگاه کتاب
تا كه شد بخت بلندم سوي ثروت رهنمايم
كمكم اندر زمره نوكيسهها دادند جايم
پيش خود گفتم كنم تقليد از كار بزرگان
چون كه من هم بايد اندر زمره آنان درآيم
هر يك از اشراف در منزل كتابي چند دارد
زين جهت من نيز گرد آرم كتاب اندر سرايم
اين كتاب و آن كتاب از بهر من فرقي ندارد
چون نخواهم خواندنش با اين سواد نارسايم
رفتم از دم هر كتاب جلد سبزي را خريدم
تا كه رنگ جمله جور آيد به رنگ پردههايم
يك كتاب جلد چرمي دارم و چاقوي خود را
ميكشم دايم به جلد آن و تيزش مينمايم
يك كتابم پر ز تصوير است و با آن بچهام را
ميكنم سرگرم چون در پيشش آن را ميگشايم
هر زمان خواهم كه يابم دست بر جاي بلندي
چند جلد از اين كتب را ميگذارم زير پايم
تا كه گردد مانع لغزش كتاب كوچكي را
به كه بگذارم به زير پايه ميز غذايم
در سفرها ميبرم همراه خود اغلب كتابي
تا به كار آيد مرا چون رو به صحرا مينمايم
پيشم اكنون هر كه ميآيد چو بيند اين كتب را
معدن فضل و كمالم داند و گويد ثنايم
ميخرم من هر كتابي را به هر قيمت كه باشد
چون يقيناً هر كتابي سودها دارد برايم