حکایتی دیگر از شیخنا
آورده اند که شیخنا (اعلی الله مقامه الشریف) خرقه بر سر کشیده بود و پنهان از راهی می گذشت. مریدان چون او را دیدند که پنهان همی گذرد، بر گرد او حلقه زده و راه بر او بستند که یا شیخ این حالت چون است و از کجا آمده ای و به کجا همی روی؟ شیخ زیر لب فرمود که از کوی یار می آیم و به کوی یار می روم.
بیت
پنهان ز دیده ی یاران به کجا توان شدن
جز کوی یار به کوی یار روان شدن
مریدان جمله فریاد زدند و پیرهن چاک دادند و خاک بر سر ریختند و شیخ را بر دوش گرفتند و بردند.
ظریفی اینها همه می دید و می خندید. گفتندش چون است خنده ی تو ای ملعون؟ گفت بر مریدان می خندم که شیخ حقیقت گفت و مریدان ندانستند. گفتند که بسیاری مریدان و عاقلان ندانند که شیخ چه گوید، تو بی بصیرت، حقیقت گفتار شیخ از کجا فهم توان کردی؟
ظریف گفت که شیخ را دو خانه است در هر سوی شهر و در هر خانه یاری دارد چون قرص قمر و پنجه ی آفتاب. پس حقیقت گفت چون گفت ز کوی یار آمده و به کوی یار می رود.
بیت
نهان ز چشم یار مه جبین و سیم اندام
رود به منزل آفتاب چهره ای گندم فام
در برخی حکایات گفته اند که آن ظریف بنگاه معاملات املاک داشت.
سید مصطفی جهان بخت
بیست و چهارم آبان سال هزار و چهارصد شمسی