یک استکان چای زعفرانی!
«فراخوانِ جشنوارهی داستانهای ایرانی» با همین جملهای که دارید میخوانید، شروع شد!
مخاطب این فراخوان، داستاننویساناند؛ پس اگر شما داستاننویس نیستید، با عرضِ معذرت، این برگه مالِ شما نیست! لطف کنید و آن را به اولین داستاننویسی که سرِ راه دیدید، بدهید! ولی اگر داستاننویسید، این برگه مالِ خودِ شماست! جای شلوغی اگر هستید، تایش کنید و بگذارید توی جیبتان تا سر فرصت و حوصله ــ و البته جایی که هم خلوت باشد، هم ساکت ــ بازش کنید و بخوانید!
اگر هم جایی هستید که شلوغ نیست، جای یک استکان چایِ داغ کنارِ این برگه خالی است! بلند شوید و بریزید و بیاورید و بقیهاش را بخوانید! فضولی نباشد شما چایتان را با قندِ فریمان نوشِ جان میکنید یا شکرپنیرهای بجنورد؟ شاید هم نباتِ یزد؟ یا سوهانِ قم؟ با پولکیِ اصفهان چطور؟ یا کشمشِ کاشمر؟ یا کشمش ملایر؟ بلکه کلوچهی لاهیجان هم بد نباشد! مسقطیهای لار را هم امتحان کنید! رطبهای کرمان ـ مشهورترینش: بم و راور ـ هم عالی است! حالا که حرفِ رطب شد، به خرمای نخلستانهای اهواز هم فکر کنید! به نخلهای بندر هم! بعضیها چند قطره گلابِ قمصر میریزند توی چایشان! بعضیدیگر چند قطره لیموی درشت جیرفت یا آن لیموترشهای فَسا و داراب را میچکانند! اینها را باید امتحان کرد؛ بلکم با طبعِ شما جور نبود! عدهای مشتریِ ثابتِ آن دکانِ قدیمیاند توی بازارِ هنوزدستنخوردهماندهی تجریش، که از آن توتخشک میخرند برای تناول با چایِ زعفرانیشان. زعفرانش را از مشهد میگیرند هربار به پابوسِ آقا میآیند. باورتان نمیشود که بعضیها فقط وقتی لب به چای میزنند که یک قاشق عسلِ سبلان یا سردشت توی استکانشان حل کرده باشند. نکند شما خوشذوقتر از این حرفهایید و چایتان را جز با شاخهنباتِ شیراز ـ زلفآشفته و خویکرده و خندانلب و مست! ـ نوش نمیکنید؟!
آه... چایت سرد نشود ایرانی!
جهت دريافت اطلاعات بيشتر، از پيوند جشنواره داستان هاي ايراني در بخش پيوندهاي همين وبلاگ استفاده كنيد.