آورده اند که شیخنا (اعلی الله مقامه العظیم) در راهی می گذشت که پایش به سنگی برآمدی* و به جوی اندر شدی و روده های خلق از خنده بر او پاره گشت و ولوله در میان بازار افتاد که بیایید و بنگرید که شیخ شامخ شهر در جوی به سان ماهی ی بحری دست و پا می زند. شیخنا در آن حالت خدای را شکر می گفت. مریدان پرسیدندش که از چه شکر می کنی که در جوی اندر شده ای و خلق ریشخندت نمودند و خوار و خفیفت کردند. فرمود: «هرگز از ما به خلق چیزی نرسید جز این خنده و فرح و شادمانی!»

بیت

زهی مردا که لبی به خنده بگشاید      گره ز ابروی در هم تنیده بگشاید

----------------------------------------------------------------------------------

* در نسخه ای مربوط به قرن اول پیش از میلاد شیخ این گونه آمده است: در راهی می گذشت که سنگی برآمده بر پایش برآمدی.