سکوت کیانوش

کیانوش کشوری مدتی است شعری نسروده! طبع لطیفش از چه آزرده شده، نمی دانم!؟ اما می دانم که سکوت شاعر، آبستن طوفان است! امیدوارم کیانوش و کیانوش های دیگر قلم هاشان را بردارند و بنویسند، چرا که اگر هنر نباشد حقیقت ( واقعیت) ما را نابود می کند!*

کیانوش کشوری

 

 

 

 

 

 

از وبلاگش شعر زیر را نقل می کنم:

 

کاری ازدست خدایان المپ:

گایا

اورانوس

زئوس، ژوپیترِ بزرگ حتی!

برنیامده

که نشسته کنارِ رودخانه به این فکر می کند...

تا جنوب راهی نیست.

به یاد نمی آورد…

اصلاً همه چیز از کی ِ زمان؟

کجای ِ زمین؟

قرار بوده کسی بیاید بروند اقیانوس آرام

راه نشانِ ماهی های سرگردان بدهند

کسی نیامده

خدایان دروغ گفته اند

نشسته کنار رودخانه به این فکر می کند…

-----------------------------------------------------------

نیچه: اگر هنر نبود حقیقت( واقعیت) ما را نابود می کرد.

اندر عزوبت: حکایتی از شیخنا

شیخنا که البته سن و سالی از او گذشته و از پیشکسوتان تجرد است، در جمع مریدان فرمود: تا وقتی عزب مانده اید، مردم درباره تان دو ظن دارند! اول گویند که چون عزبی پس خرج آنچنانی نداری و در نتیجه پول داری و از تو قرض گیرند و پس ندهند! دوم که از اول بدتر است آنکه وقتی به چندی از نساء المکرمات الوجیهات حتی اگر به سن و سال مادربزرگ جد پدری ات باشند، و یا حتی به نساء الکریهات السلیطات برخورد کنی، فوری خودشان را جمع و جور کرده و پچ پچ کنان و درگوشی تو را دزد ناموس خوانند! پس بهتر است به حکم دفع افسد به فاسد هر چه زودتر زوجی اختیار کرده و در قباله ی نکاح آورده و ازدواج کنید!

و فرمود: برشما باد تا زن اختیار کنید تا بر شما به هر بادی ظن اختیار نکنند!

مریدی پرسیدش که چرا خود زن نکنی، جواب همی فرمود: زن کردن به مردم بگذاشته ام تا هر چه می خواهند ظن کنند! مهم تویی که راحتی! واللا!

و این واللای آخر را که یک جوری ادا فرمودند که دل سنگ هم کباب می شد، مریدان بر سر و دست می زدند و موی پریشان همی کردند.

والله اعلم بالامور شیخنا